Wednesday, July 21, 2004

شادي شما همان اندوه بي نقاب شماست.

يا حق 

شادي شما همان اندوه بي نقاب شماست.
چاهي كه خنده هاي شما از آن بر مي آيد چه بسيار كه با اشك شما پر مي شود.
و آيا جز اين چه مي تواند بود؟
هر چه اندوه درون شما را بيشتر بكاود جاي شادي در وجود شما بيشتر مي شود.
مگر كاسه اي كه شراب شما را در بردارد همان نيست كه در كوره’ كوزه گر سوخته است؟
مگر آن ني كه روح شما را تسكين مي دهد همان چوبي نيست كه درونش را با كارد خراشيده اند؟
هرگاه شادي مي كنيد به ژرفاي دل خود بنگريد تا ببينيد كه سرچشمه’ شادي به جز سرچشمه’ اندوه نيست.
و نيز هرگاه اندوهناكيد باز در دل خود بنگريد تا ببينيد كه به راستي گريه’ شما از براي آن چيزيست كه مايه’ شادي شما بوده است.
پاره اي از شما مي گوييد " شادي برتر از اندوه است" و پاره اي ميگوييد كه اندوه برتر است" اما من به شما مي گويم كه اين د از يكديگر جدا نيستند.
ين دو با هم مي آيند و هر گاه كه شما با يكي از آنها بر سر سفره مي نشينيد به ياد داشته باشيد كه آن ديگري در بستر شما خفته است.
به راستي شما همچون ترازويي ميان اندوه و شادي خود آويخته ايد.
فقط آنگاه كه خالي هستيد در يك تراز آرام مي مانيد.
هر گاه كه خزانه دار شما را بر مي دارد تا زر و سيم خود را اندازه بگيرد شادي و اندوه شما ناگزير زير و زبر مي شود
بر گرفته شده از كتاب "پيامبر و ديوانه" جبران خليل جبران

No comments:

    من که حیران ز ملاقاتِ توأم                   چون خیالی ز خیالاتِ توام     به مراعات کنی دلجویی                  وه که بی‌دل ز مراعاتِ تو...