Saturday, March 28, 2015


داستان عشق :
معرکه و پیرتر از دریا
:

{با همون سلام اولت به این دنیای خالی من معنا دادی

کاری که هیچ وقت شخص دیگری نکرده بود

به زندگی من اومدی و زندگیم رو دلپذیر کردی

قلب منو پر کردی

قلب منو با چیزهای خاصی پر کردی

با آواز فرشته ها ... با رویاهای بکر

روان منو پر کردی با یه عالمه عشق

دیگه هر جا برم تنها نیستم

وقتی که تو هستی احساس تنهایی نمیکنم...

خدایا چقدر این عاشقی طول میکشه؟

مگه میشه عشق رو با زمان معمولی اندازه گرفت؟

نه نه ... نمیشه با زمان معمولی بگم......
تا زمانی که همه ستاره ها بسوزن و ناپدید بشن به عشقت...به وجودت....به نگاهت....به دستات 
نیاز دارم


{خودتو میرسونی

و میدونم که هستی هستی هستی...

چون مهربونی عشق من.

(برگرفته از : ترجمه ی ترانه ی داستان عشق از اندی ویلیامز )
تقدیم با عشق به مژگانم

Thursday, March 19, 2015

سه حرفه

توی یک جمع نشسته بودم 
بیحوصله بودم طبق عادت همیشگی مجله را برداشتم ورق زدم 
مداد لای آن را برداشتم 
همینکه توی دلم خواندم سه عمودی
یکی گفت: بگو بلند بگو

گفتم یک کلمه سه حرفیه

از همه چیز برتر است
یکی گفت : پول
تازه عروس مجلس گفت : عشق
شوهرش گفت : یار
کودک دبستانی گفت : علم
پشت سر هم گفت : پول اگه نمیشه طلا ، سکه 


گفتم : نه اینها نمیشه

گفت : پس بنویس مال
گفتم : بازم نمیشه 
گفت : جاه
خسته شدم با تلخی گفتم : نه نمیشه 
دیدم ساکت شد 


مادر بزرگ پیر گفت :عمر

سیاوش که تازه از سربازی آمده بود گفت : کار
محسن خندید و گفت : وام
یکی از آن وسط بلند گفت : وقت
یکی گفت : آدم
دوباره یکی گفت : خدا


خنده تلخی کردم و مداد را گذاشتم سرجایش اما فهمیدم تا همه شرح جدول زندگی کسی را نداشته باشی حتی یک کلمه سه حرفی آن هم درست در نمی آید 
باید جدول کامل زندگیشان را داشته باشی بدون آن همه چیز بی معناست 
هرکس جدول زندگی خود را دارد 

هنوز به آن کلمه سه حرفی جدول خودم فکر میکنم،،،،،،،

شاید کودک پابرهنه بگوید کفش
کشاورز بگوید برف
لال بگوید حرف
ناشنوا بگوید صدا
نابینا بگوید نور
ومن هنوز درفکرم !

Saturday, March 14, 2015

هديه عشق

عشق
آنگاه الميترا گفت:با ما از عشق سخن بگوي.
پيامبر سر بر آورد و نگاهي به مردم انداخت' و سكوت و آرامش مردم را فرا گرفته بود.سپس با صدايي ژرف و رسا گفت:
هر زمان كه عشق اشارتي به شما كرد در پي او بشتابيد'
هر چند راه او سخت و نا هموار باشد.
و هر زمان بالهاي عشق شما را در بر گرفت خود را به او بسپاريد'
و هر چند كه تيغهاي پنهان در بال و پرش ممكن است شما را مجروح كند.
و هر زمان كه عشق با شما سخن گويد او را باور كنيد.
هر چند دعوت او روياهاي شما راچون باد مغرب در هم كوبد و باغ شما را خزان كند.
زيرا عشق چنانكه شما را تاج بر سر مي نهد ' به صليب نيز ميكشد.
و چنانكه شما را مي روياند شاخ و برگ شما را هرس مي كند.
و چنانكه تا بلنداي درخت وجودتان بالا ميرود و ظريف ترين شاخه هاي شما را كه در آفتاب مي رقصند نوازش مي كند .
همچنين تا عميق ترين ريشه هاي شما پايين مي رود و آنها را كه به زمين چسبيده اند تكان مي دهد.
عشق شما را چون خوشه هاي گندم دسته مي كند.
آنگاه شما را به خرمن كوب از پرده ي خوشه بيرون مي آورد.
و سپس به غربال باد دانه را از كاه مي رهاند.
و به گردش آسياب مي سپارد تا آرد سپيد از آن بيرون آيد.
سپس شما را خمير مي كند تا نرم و انعطاف پذير شويد.
و بعد از آن شما را بر آتش مي نهد تا براي ضيافت مقدس خداوند نان مقدس شويد.
عشق با شما چنين رفتارها مي كند تا به اسرار قلب خود معرفت يابيد.و. بدين معرفت با قلب زندگي پيوند كنيد و جزيي از آن شويد.
اما اگر از ترس بلا و آزمون' تنها طالب آرامش و لذتهاي عشق باشيد '
خوشتر آنكه عرياني خود بپوشانيد.
و از دم تيغ خرمن كوب عشق بگريزيد.
به دنيايي كه از گردش فصلها در آن نشاني نيست'
جايي كه شما مي خنديد اما تمامي خنده ي خود را بر لب نمي آوريد.
و مي گر ييد اما تمامي اشكهاي خود را فرو نمي ريزيد.
عشق هديه اي نمي دهد مگر از گوهر ذات خويش.
و هديه اي نمي پذيرد مگر از گوهر ذات خويش.
عشق نه مالك است و نه مملوك.
زيرا عشق براي عشق كافي است.
وقتي كه عاشق مي شويد مگوييد:" خداوند در قلب من است." بلكه بگوييد " من در قلب خداوند جاي دارم."
و گمان مكنيد كه زمام عشق در دست شماست ' بلكه اين عشق است كه اگر شما را شايسته بيند حركت شما را هدايت مي كند.
عشق را هيچ آرزو نيست مگر آنكه به ذات خويش در رسد.
اما اگر شما عاشقيد و آرزويي مي جوييد'
آرزو كنيد كه ذوب شويد و همچون جويباري باشيد كه با شتاب مي رود و براي شب آواز مي خواند.
آرزو كنيد كه رنج بيش از حد مهربان بودن را تجربه كنيد.
آرزو كنيد كه زخم خورده ي فهم خود از عشق باشيد و خون شما به رغبت و شادي بر خاك ريزد.
آرزو كنيد سپيده دم بر خيزيد و بالهاي قلبتان را بگشاييد
و سپاس گوييد كه يك روز ديگر از حيات عشق به شما عطا شده است.
آرزو كنيد كه هنگام ظهر بياراميد و به وجد و هيجان عشق بيانديشيد.
آرزو كنيد كه شب هنگام به دلي حق شناس و پر سپاس به خانه باز آييد.
و به خواب رويد. با دعايي در دل براي معشوق و آوازي بر لب در ستايش او.

از كتاب ‹پيامبر› اثر ارزنده ي جبران خليل جبران
ترجمه ي دكتر حسين الهي قمشه اي

عاليم

ازامروزهرکی ازت پرسید حالت چطوره؟

بگو عاااالی ام

عالیم یعنی فرمان به کائنات، به زمین وزمان،

به همه ی دنیا،به همه ی فرشته های عالم

که ای خدا،ای آسمون،ای زمین،حال من باید عالی باشه..

حتی اگه بد بد بدم هستی بگو عالیم

عالیم دروغ به خود نیست،عالیم فریب نیست،

این یعنی چند ثانیه بعدش عالی میشی

باقدرت ،مثبت اندیش باش..

فکرمازندگی ماروتغییرمیده..

نترسیدازهمین حالا شروع کنید..

من که عاااالیم

    من که حیران ز ملاقاتِ توأم                   چون خیالی ز خیالاتِ توام     به مراعات کنی دلجویی                  وه که بی‌دل ز مراعاتِ تو...