Saturday, May 30, 2015

بادوم تلخ

دیدی وقتی یه بادوم تلخ میخوری؟!!!
سریع بعدش چنتا بادوم شیرین میخوری تا تلخیش از بین بره!
تو دیگه لذتی از بادوم های شیرین نمیبری!
فقط میخوای اون تلخی رو فراموش کنی!
وقتی هم که اون تلخی تموم شد...
دیگه میترسی بادوم بخوری!
که نکنه دوباره تلخ باشه!!!
عشق مثل اون بادوم تلخه!
بعدش با آدمای زیادی آشنا میشیا!!!!
ولی فقط برای فراموش کردن اون!
بعدش هم دیگه میترسی عاشق شی!
در اصل آدما فقط یه بار عاشق میشن!
از اون به بعدش یا واسه فراموشیه
یا از اجبارِ تنهایی!!!!

-- 

Wednesday, May 27, 2015

رقص

عشق …رقصیدن به ساز کسی نیست!
یک رقص دونفره است،
گاهی گامی به عقب…
گاهی گامی به جلو…
اگر بخواهی تنها برقصی و اورا برقصانی ؛
عشق نیست ...
خود خواهي است...!

نکته اي از گاندي

گاندی, خطاب به معشوقه اش نوشت:
خوبِ من ، هنر در فاصله هاست ..
زیاد نزدیک به هم,
می سوزیم,
و زیاد دور از هم, یخ
می زنیم .
تو ، نباید آنکسی باشی که من میخواهم ، و من نباید آنکسی باشم که تو میخواهی.
کسی که تو از من می خواهی بسازی,
یا کمبودهایت هستند یا آرزوهایت,
من باید بهترین خودم باشم برای تو...
و تو باید بهترین خودت باشی برای من ... خوبِ من ، هنرٍِِ عشق در پیوند تفاوت هاست و
معجزه اش, در نادیده گرفتن کمبودها ... زندگی ست دیگر... همیشه که همه رنگ‌هایش جور نیست ،
همه سازهایش کوک نیست ،
باید یاد گرفت با هر سازش رقصید ،
حتی با ناکوک ترین کوکش،
اصلا رنگ و رقص و ساز و کوکش را فراموش کن،
حواست باشد به این روزهایی که دیگر برنمی گردد،
به فرصت هایی که مثل باد می آیند و می روند و همیشگی نیستند ،
به این سالها که به سرعت برق گذشتند،
به جوانی که رفت،
میانسالی که می رود،
حواست باشد به کوتاهی زندگی،
به زمستانی که رفت ،
بهاری که دارد تمام می شود, کم کم،
آرام آرام،
زندگی به همین آسانی می گذرد.
ابرهای آسمان زندگی گاهی می بارد, گاهی هم صاف است،
میگذرد, هر جور که باشی...

Saturday, May 23, 2015

قلب زیبا


صورت زیبا، روزی پیر؛
پوست خوب، روزی چروک؛
اندام خوب، روزی خمیده؛ 
و موی زیبا، روزی سفید خواهد شد؛ 
تنها قلب زیباست که زیبا خواهد ماند ..

Friday, May 15, 2015

احساس

مژگانم!
چه کوتاه بود احساس پروازم.....
چه زيبا گفتي دلت برايم تنگ شده....
.
ولي چه کوتاه بود دلتنگيت
چه کوتاه بود پروازم
.

Monday, May 04, 2015

زیبا

یکی از آقایون با یک زن بازیگر معروف که فوق‌العاده زیبا است ازدواج کرد.
اما درست زمانی که همه به خوشبختی این زن و شوهر غبطه می‌خوردند، آنها از هم جدا شدند.
طولی نکشید که دوستم دوباره ازدواج کرد. همسر دومش یک دختر عادی با چهره‌ای بسیار معمولی است.
اما به نظر می‌رسد که دوستم بیشتر و عمیق‌تر از گذشته عاشق همسرش است.
عده‌ای آدم فضول در اطراف از او می‌پرسند:...
فکر نمی‌کنی همسر قبلی‌ات خوشگل‌تر بود؟
دوستم با قاطعیت به آنها جواب می‌دهد: نه! اصلاً! اتفاقا وقتی از چیزی عصبانی میشد و فریاد میزد، خیلی وحشی و زشت به نظرم می‌رسید.
اما هسمر کنونی‌ام این طور نیست. به نظر من او همیشه زیبا، با سلیقه و باهوش است.
وقتی این حرف را می‌زند، دوستانش می‌خندند و می‌گویند : کاملا متوجه شدیم...
می‌گویند :
زن‌ها به خاطر زیبا بودنشان دوست داشتنی نمی‌شوند، بلکه اگر دوست داشتنی باشند، زیبا به نظر می‌رسند.
بچه‌ها هرگز مادرشان را زشت نمی‌دانند؛
سگ‌ها اصلا به صاحبان فقیرشان پارس نمی‌کنند.
اسکیموها هم از سرمای آلاسکا بدشان نمی‌آید.
اگر کسی یا جایی را دوست داشته باشید، آنها را زیبا هم خواهید یافت.
زیرا "حس زیبا دیدن" همان عشق است ...

Sunday, May 03, 2015

کسی که دیگر نیست


ﺷﺪﻩ ﻫﺮﮔﺰ ﺩﻟﺖ ﻣﺎﻝ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﯿﺴﺖ؟
ﻧﮕﺎﻫﺖ ﺳﺨﺖ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﯿﺴﺖ؟
ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺍﺗﻔــﺎﻕ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺩﺭ ﯾﮏ ﮐﺎﻓـــﻪﯼ ﺍﺑﺮﯼ
ﺗﻪ ﻓﻨﺠﺎﻥ ﺗﻮ ﻓﺎﻝ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﯿﺴﺖ؟
ﺧﻮﺵ ﻭ ﺑﺶ ﮐــﺮﺩﻩﺍﯼ ﺑﺎ ﺳﺎﯾﻪﯼ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ
ﺩﻟﺖ ﺟﻮﯾﺎﯼ ﺍﺣﻮﺍﻝ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﯿﺴﺖ؟
ﭼﻪ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﮐﺮﺩ ﺍﮔـﺮ ﻫﺮ ﺑﺎﺭ ﮔﻮﺷﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﺮﺩﺍﺭﯼ
ﻧﺼﯿﺒﺖ ﺑﻮﻕ ﺍﺷﻐﺎﻝ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﯿﺴﺖ؟
ﺣﻮﺍﺱ ﺁﺳﻤﺎﻧﺖ ﭘﺮﺕ ﺭﻭﯼ ﺷﯿﺸﻪﻫﺎﯼ ﻣﻪ
ﺳﮑﻮﺗﺖ ﺟﺎﺭ ﻭ ﺟﻨﺠﺎﻝ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﯿﺴﺖ
ﺷﺐ ﺳﺮﺩ ﺯﻣﺴﺘﺎﻧﯽ ﺗﻮ ﻫــﻢ ﻟﺮﺯﯾﺪﻩﺍﯼ ﻫﺮ ﭼﻨﺪ
ﺑﻪ ﺩﻭﺭ ﮔﺮﺩﻧﺖ ﺷﺎﻝ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﯿﺴﺖ؟
ﺗﺼـــﻮﺭ ﮐﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﻋﯿﺪﻫـــﺎﯼ ﺭﻓﺘــــﻪ ﺩﻟﺘﻨﮕـــﯽ
ﺑﻪ ﺩﺳﺘﺖ ﮐﺎﺭﺕ ﭘﺴﺘﺎﻝ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﯿﺴﺖ
ﺷﺒﯿــﻪ ﻣﺎﻫــﯽ ﻗﺮﻣـــﺰ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﺁﺏ ﻣﯽﻣﺎﻧﯽ
ﮐﻪ ﺳﯿﻦﺍﺕ ﻫﻔﺘﻤﯿﻦ ﺳﺎﻝ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﯿﺴﺖ
ﺷﻮﺩ ﻫﺮ ﺧﻮﺷﻪﺍﺵ ﺭﻭﺯﯼ ﺷﺮﺍﺑﯽ ﻫﻔﺘﺼﺪﺳﺎﻟﻪ
ﺍﮔﺮ ﺑﻐﻀﺖ ﻟﮕﺪﻣﺎﻝ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﯿﺴﺖ
ﭼﻪ ﻣﺸﮑﻞ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﻋﺸﻘﯽ ﮐﻪ ﺣﺎﻓﻆ ﺩﺭ ﻫﻮﺍﯼ ﺁﻥ
ﺍﻻ ﯾﺎ ﺍﯾﻬﺎ ﺍﻟﺤﺎﻝ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﯿﺴﺖ
ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺳﻬـــﻢ ﺳﯿﺐ ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﯾﺖ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ
ﺍﮔﺮ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽﺍﺕ ﮐﺎﻝ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﯿﺴﺖ
شهراد میدری

Wednesday, April 29, 2015

آدم ها

"آدم ها" مي آيند
گاهي در زندگي ات مي مانند
گاهي در خاطره ات،

آن ها كه در زندگي ات مي مانند
همسفر مي شوند
آن ها كه در خاطرت مي مانند
كوله پشتيِ تمامِ تجربياتت براي سفر ...
گاهي "تلخ"...
گاهي "شيرين"
گاهي با يادشان "لبخند" مي زني
گاهي يادشان لبخند از "صورتت" برمي دارد
اما تو...
لبخند بزن
به تلخ ترين خاطره هايت حتي...
آدمها مي آيند
و اين آمدن
بايد رخ بدهد
تا تو بداني:
"آمدن" را همه بلدند
اين "ماندن" است
كه هنر مي خواهد...
(سيمين بهبهاني)

کسي که تو را دوست دارد



ﯾﺎﺩﺕ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ . . .
ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﺩ ﺑﺎ ﺗﻮ ﻣﯿﻤﺎﻧﺪ ،
ﺑﺮﺍﯾﺶ ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺗﻮ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﯾﺎ ﺯﺷﺖ . . .
ﭼﺎﻗﯽ ﯾﺎ ﻻﻏﺮ . . .
ﺑﺮﺍﯼ ﺩﺍﺷﺘﻨﺖ ﻣﯽ ﺟﻨﮕﺪ
ﺑﺎ ﻫﺮ ﻭﺳﯿﻠﻪ ﻭ ﺍﺑﺰﺍﺭﯼ ﮐﻪ ﺩﻡ ﺩﺳﺘﺶ ﺑﺎﺷﺪ . . .
ﺑﺮﺍﯼ ﻧﮕﻬﺪﺍﺷﺘﻨﺖ ،
ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺑﻮﺩﻥ ﻭ ﮐﻨﺎﺭ ﺗﻮ ﻣﺎﻧﺪﻥ ﻫﻤﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﺪ . . .
ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰﺵ ﻣﺎﯾﻪ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺭﺩ
ﺍﺯ ﺟﺎﻧﺶ ، ﻣﺎﻟﺶ ، ﺷﺨﺼﯿﯿﺘﺶ . . .
ﺣﺘﯽ ﺁﺑﺮﻭ ﻭ ﺍﻋﺘﺒﺎﺭﺵ . . .
ﻓﻘﻂ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ﺗــــــﻮ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﺑﺎﺷﯽ

Tuesday, April 28, 2015

باران محبت


محال است بارانی از محبت به کسی هدیه کنی ودستهای خودت خیس نشود...
چه زیباست
بی قیدوشرط عشق بورزیم
بی قصدوغرض حرف بزنیم
بی دلیل ببخشیم
وازهمه مهمتر
بی توقع 
به تمام موجودات
محبت کنیم...
عجیب است که مردم چقدر برای مبارزه با شیطان تلاش میکنند ، اگر همین انرژی را صرف عشق ورزیدن به همراهانشان کنند، شیطان در تنهایی خود خواهدمرد...

Monday, April 27, 2015

آی مردم


 شعر زیبایی از کیوان شاهبداغی 
آی مردم
به گمانم که غلط آمده ایم
راه را برگردیم
جاده از نور خدا، خاموش است
هیچکس، حوصله عشق ندارد اینجا
به خدا، هیچ رسولی به چنین راه، نخوانده ست کسی!
جاده بی آبادی  و سراسر، همه جا، ویرانی ست
تا افق، بذر عداوت كِشتند
راه پر جذبه، ولی بی مقصد
همه همسفران، دلگیرند
و کسی را، غم این قافله، در خاطر نیست
من به چشمان همه همسفران خیره شدم
برق چشمان همه، خاموش است
چشم و دستان همه، پر خواهش
و لب، از گفتن یک خسته نباشی، محروم!
و دل از عشق، تهی
و سکوت، حرف لبهای همه ست
خنده، این واژه دیرینه، کهن، منسوخ است
همه در جمع، ولی «تنهایند»
آی مردم، به گمانم که غلط آمده ایم
قطره ای عشق به همراه کسی نیست، در این راه دراز
و سرابی در پیش، که همه قافله را، خواهد کشت
جاده ای خوانده تو را رو به هبوط  ،جاده ای رو به سقوط
آسمانش دلگیر ، ابرها، بی باران
خرمن جهل و عداوت، انبوه
به مزارع، علف نفرت و غم روییده
اگر این جاده درست است، چرا ناشادیم؟
اگر این راه نجات است، چرا ترسانیم؟
هر چه در راه جلو رفته، عقب مانده تریم
هر چه در اوج، فرو مانده تریم
هر چه نوشیده، عطشناک تریم
هر چه بر توشه شد افزون، که حریصانه تریم
آی مردم، به گمانم که غلط آمده ایم
راه این قافله، بی راهه خودخواهی ها ست
نه خدایی، که نمایاند راه
نه رسولی، که بخواند بر عشق
و کسی نیست، پیامی ز محبت بدهد
زنگ این قافله، زنگ دل ماست
بار آن، تنهایی
مقصدش، غربت دل های همه همسفران
هر چه از عمر سفر می گذرد، می بینم 
از خدا دورتریم
ره سپردیم به شب
و همه همسفران، خواب به چشم
دل به لالایی دزدان حقیقت دادیم
همه در قافله؛ غافل ماندیم
این چه راهی ست خدایا که درآن
هیچ کسی، شاخه گلی به کسی هدیه نکرد
و سلامی، دل ما شاد نکرد
مرگ همسایه، نیاشفت دگر خواب کسی
گل لبخند، به لبهای کسی باز نشد
مرگ پروانه، دل شمع کسی آب نکرد
دست گرمی، دست همراهی ما را نفشرد
کسی از جنس دعا، حرف نزد
ریه ها، پر شده از واژه ی مرگ
هیچ چشمی، به سر ختم «شرافت» نگریست
هیچ کس، مرگ «محبت» را جدی نگرفت
کسی از کشتن احساس، خجالت نکشید
سر شب، یک نفر آهسته ز من می پرسید:
جاده سبز «سعادت»، ز کجا باید رفت؟
من از او پرسیدم :
از خدا، چند قریه دور شدیم؟
من ندانسته در این راه چه پیدا کردم
ولی فهمیدم، که حقیقت گم شد
و نشانی هایی، که به بشر می دادند
من در این جاده، نمی بینم هیچ
خانه پاک خدا، آخر این جاده، نباشد هرگز
آخر جاده بدان حتم که حق، با ما نیست
سر آن پیچ، جدا گشت ز ما
آی مردم، به خدا راه غلط آمده ایم
من دلم می خواهد برگردم
و به راهی بروم، که در آن راه، خدا همسفر من باشد
من دلم می خواهد 
به سلامی، گل لبخند نشانم بر لب
سبزه و نور و گل و آینه را دریابم
و همه هستی را
از نگاهی که خدا خالق آن است، تماشا بکنم
از غم و غصه، که ره توشه این قافله شد
من سیرم
من دلم می خواهد، عاشق همسفرانم باشم
عاشق آنانی، که به راهی بجز این راه
کنون در سفرند
و نخندم به غم همسفر ناشادم
و بدانم که خدا، مال همه ست
من دلم تنگ محبت شده است
کار دل، دادن خون در رگ نیست
کار دل، عشق به زیبایی هاست
راه ما، راه پر از اندوه است
راه را برگردیم
شعله ی عشق در این جاده، دگر خاموش است
جاده ای را که در آن نور خدا نیست، بدان تاریک است
دل من، همره این قافله نیست
من دلم، تنگ خدایم شده است
آی مردم، مردم
کار سختی ست، ولی برگردیم
برسیم تا سر آن پیچ زمان
که خدا، از دل ما بیرون رفت
سر آن پیچ که حق
رو به جلو رفت
و ما پیچیدیم 

Wednesday, April 01, 2015

یک عاشقانه آرام


وای بر آن روزی که چیزی حتی عشق عادتمان شود
عادت همه‌ چیز را ویران می‌ کند ؛
....
از جمله عظمت دوست داشتن را ، تفکر خلاق را ، عاطفه جوشان را ...
عاشق کم است ، سخن عاشقانه فراوان !
روزگاری‌ ست چه بد ؛
که دیگر کلام عاشقانه دلیل عشق نیست
و آواز عاشقانه‌ خواندن دلیل عاشق بودن ...
یک عاشقانه آرام ......

Saturday, March 28, 2015


داستان عشق :
معرکه و پیرتر از دریا
:

{با همون سلام اولت به این دنیای خالی من معنا دادی

کاری که هیچ وقت شخص دیگری نکرده بود

به زندگی من اومدی و زندگیم رو دلپذیر کردی

قلب منو پر کردی

قلب منو با چیزهای خاصی پر کردی

با آواز فرشته ها ... با رویاهای بکر

روان منو پر کردی با یه عالمه عشق

دیگه هر جا برم تنها نیستم

وقتی که تو هستی احساس تنهایی نمیکنم...

خدایا چقدر این عاشقی طول میکشه؟

مگه میشه عشق رو با زمان معمولی اندازه گرفت؟

نه نه ... نمیشه با زمان معمولی بگم......
تا زمانی که همه ستاره ها بسوزن و ناپدید بشن به عشقت...به وجودت....به نگاهت....به دستات 
نیاز دارم


{خودتو میرسونی

و میدونم که هستی هستی هستی...

چون مهربونی عشق من.

(برگرفته از : ترجمه ی ترانه ی داستان عشق از اندی ویلیامز )
تقدیم با عشق به مژگانم

Thursday, March 19, 2015

سه حرفه

توی یک جمع نشسته بودم 
بیحوصله بودم طبق عادت همیشگی مجله را برداشتم ورق زدم 
مداد لای آن را برداشتم 
همینکه توی دلم خواندم سه عمودی
یکی گفت: بگو بلند بگو

گفتم یک کلمه سه حرفیه

از همه چیز برتر است
یکی گفت : پول
تازه عروس مجلس گفت : عشق
شوهرش گفت : یار
کودک دبستانی گفت : علم
پشت سر هم گفت : پول اگه نمیشه طلا ، سکه 


گفتم : نه اینها نمیشه

گفت : پس بنویس مال
گفتم : بازم نمیشه 
گفت : جاه
خسته شدم با تلخی گفتم : نه نمیشه 
دیدم ساکت شد 


مادر بزرگ پیر گفت :عمر

سیاوش که تازه از سربازی آمده بود گفت : کار
محسن خندید و گفت : وام
یکی از آن وسط بلند گفت : وقت
یکی گفت : آدم
دوباره یکی گفت : خدا


خنده تلخی کردم و مداد را گذاشتم سرجایش اما فهمیدم تا همه شرح جدول زندگی کسی را نداشته باشی حتی یک کلمه سه حرفی آن هم درست در نمی آید 
باید جدول کامل زندگیشان را داشته باشی بدون آن همه چیز بی معناست 
هرکس جدول زندگی خود را دارد 

هنوز به آن کلمه سه حرفی جدول خودم فکر میکنم،،،،،،،

شاید کودک پابرهنه بگوید کفش
کشاورز بگوید برف
لال بگوید حرف
ناشنوا بگوید صدا
نابینا بگوید نور
ومن هنوز درفکرم !

Saturday, March 14, 2015

هديه عشق

عشق
آنگاه الميترا گفت:با ما از عشق سخن بگوي.
پيامبر سر بر آورد و نگاهي به مردم انداخت' و سكوت و آرامش مردم را فرا گرفته بود.سپس با صدايي ژرف و رسا گفت:
هر زمان كه عشق اشارتي به شما كرد در پي او بشتابيد'
هر چند راه او سخت و نا هموار باشد.
و هر زمان بالهاي عشق شما را در بر گرفت خود را به او بسپاريد'
و هر چند كه تيغهاي پنهان در بال و پرش ممكن است شما را مجروح كند.
و هر زمان كه عشق با شما سخن گويد او را باور كنيد.
هر چند دعوت او روياهاي شما راچون باد مغرب در هم كوبد و باغ شما را خزان كند.
زيرا عشق چنانكه شما را تاج بر سر مي نهد ' به صليب نيز ميكشد.
و چنانكه شما را مي روياند شاخ و برگ شما را هرس مي كند.
و چنانكه تا بلنداي درخت وجودتان بالا ميرود و ظريف ترين شاخه هاي شما را كه در آفتاب مي رقصند نوازش مي كند .
همچنين تا عميق ترين ريشه هاي شما پايين مي رود و آنها را كه به زمين چسبيده اند تكان مي دهد.
عشق شما را چون خوشه هاي گندم دسته مي كند.
آنگاه شما را به خرمن كوب از پرده ي خوشه بيرون مي آورد.
و سپس به غربال باد دانه را از كاه مي رهاند.
و به گردش آسياب مي سپارد تا آرد سپيد از آن بيرون آيد.
سپس شما را خمير مي كند تا نرم و انعطاف پذير شويد.
و بعد از آن شما را بر آتش مي نهد تا براي ضيافت مقدس خداوند نان مقدس شويد.
عشق با شما چنين رفتارها مي كند تا به اسرار قلب خود معرفت يابيد.و. بدين معرفت با قلب زندگي پيوند كنيد و جزيي از آن شويد.
اما اگر از ترس بلا و آزمون' تنها طالب آرامش و لذتهاي عشق باشيد '
خوشتر آنكه عرياني خود بپوشانيد.
و از دم تيغ خرمن كوب عشق بگريزيد.
به دنيايي كه از گردش فصلها در آن نشاني نيست'
جايي كه شما مي خنديد اما تمامي خنده ي خود را بر لب نمي آوريد.
و مي گر ييد اما تمامي اشكهاي خود را فرو نمي ريزيد.
عشق هديه اي نمي دهد مگر از گوهر ذات خويش.
و هديه اي نمي پذيرد مگر از گوهر ذات خويش.
عشق نه مالك است و نه مملوك.
زيرا عشق براي عشق كافي است.
وقتي كه عاشق مي شويد مگوييد:" خداوند در قلب من است." بلكه بگوييد " من در قلب خداوند جاي دارم."
و گمان مكنيد كه زمام عشق در دست شماست ' بلكه اين عشق است كه اگر شما را شايسته بيند حركت شما را هدايت مي كند.
عشق را هيچ آرزو نيست مگر آنكه به ذات خويش در رسد.
اما اگر شما عاشقيد و آرزويي مي جوييد'
آرزو كنيد كه ذوب شويد و همچون جويباري باشيد كه با شتاب مي رود و براي شب آواز مي خواند.
آرزو كنيد كه رنج بيش از حد مهربان بودن را تجربه كنيد.
آرزو كنيد كه زخم خورده ي فهم خود از عشق باشيد و خون شما به رغبت و شادي بر خاك ريزد.
آرزو كنيد سپيده دم بر خيزيد و بالهاي قلبتان را بگشاييد
و سپاس گوييد كه يك روز ديگر از حيات عشق به شما عطا شده است.
آرزو كنيد كه هنگام ظهر بياراميد و به وجد و هيجان عشق بيانديشيد.
آرزو كنيد كه شب هنگام به دلي حق شناس و پر سپاس به خانه باز آييد.
و به خواب رويد. با دعايي در دل براي معشوق و آوازي بر لب در ستايش او.

از كتاب ‹پيامبر› اثر ارزنده ي جبران خليل جبران
ترجمه ي دكتر حسين الهي قمشه اي

عاليم

ازامروزهرکی ازت پرسید حالت چطوره؟

بگو عاااالی ام

عالیم یعنی فرمان به کائنات، به زمین وزمان،

به همه ی دنیا،به همه ی فرشته های عالم

که ای خدا،ای آسمون،ای زمین،حال من باید عالی باشه..

حتی اگه بد بد بدم هستی بگو عالیم

عالیم دروغ به خود نیست،عالیم فریب نیست،

این یعنی چند ثانیه بعدش عالی میشی

باقدرت ،مثبت اندیش باش..

فکرمازندگی ماروتغییرمیده..

نترسیدازهمین حالا شروع کنید..

من که عاااالیم

    من که حیران ز ملاقاتِ توأم                   چون خیالی ز خیالاتِ توام     به مراعات کنی دلجویی                  وه که بی‌دل ز مراعاتِ تو...