Thursday, March 19, 2015

سه حرفه

توی یک جمع نشسته بودم 
بیحوصله بودم طبق عادت همیشگی مجله را برداشتم ورق زدم 
مداد لای آن را برداشتم 
همینکه توی دلم خواندم سه عمودی
یکی گفت: بگو بلند بگو

گفتم یک کلمه سه حرفیه

از همه چیز برتر است
یکی گفت : پول
تازه عروس مجلس گفت : عشق
شوهرش گفت : یار
کودک دبستانی گفت : علم
پشت سر هم گفت : پول اگه نمیشه طلا ، سکه 


گفتم : نه اینها نمیشه

گفت : پس بنویس مال
گفتم : بازم نمیشه 
گفت : جاه
خسته شدم با تلخی گفتم : نه نمیشه 
دیدم ساکت شد 


مادر بزرگ پیر گفت :عمر

سیاوش که تازه از سربازی آمده بود گفت : کار
محسن خندید و گفت : وام
یکی از آن وسط بلند گفت : وقت
یکی گفت : آدم
دوباره یکی گفت : خدا


خنده تلخی کردم و مداد را گذاشتم سرجایش اما فهمیدم تا همه شرح جدول زندگی کسی را نداشته باشی حتی یک کلمه سه حرفی آن هم درست در نمی آید 
باید جدول کامل زندگیشان را داشته باشی بدون آن همه چیز بی معناست 
هرکس جدول زندگی خود را دارد 

هنوز به آن کلمه سه حرفی جدول خودم فکر میکنم،،،،،،،

شاید کودک پابرهنه بگوید کفش
کشاورز بگوید برف
لال بگوید حرف
ناشنوا بگوید صدا
نابینا بگوید نور
ومن هنوز درفکرم !

    من که حیران ز ملاقاتِ توأم                   چون خیالی ز خیالاتِ توام     به مراعات کنی دلجویی                  وه که بی‌دل ز مراعاتِ تو...