Saturday, July 31, 2004

ازدواج؟

به نام عشق

شاگردی از استادش پرسيد:" عشق چست؟ "استاد در جواب گفت: " به گندم زار برو و پر خوشه ترين شاخه را بياور. اما در هنگام عبور از گندم زار، به ياد داشته باش که نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچينی! "شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت. استاد پرسيد: "چه آوردی؟ " و شاگرد با حسرت جواب داد: " هيچ! هر چه جلو ميرفتم، خوشه های پر پشت تر ميديدم و به اميد پيدا کردن پرپشت ترين، تا انتهای گندم زار رفتم ."استاد گفت: " عشق يعنی همين! "
شاگرد پرسيد: " پس ازدواج چيست؟ "استاد به سخن آمد که : " به جنگل برو و بلندترين درخت را بياور. اما به ياد داشته باش که باز هم نمی توانی به عقب برگردی! " شاگرد رفت و پس از مدت کوتاهی با درختی برگشت . استاد پرسيد که شاگرد را چه شد و او در جواب گفت: " به جنگل رفتم و اولين درخت بلندی را که ديدم، انتخاب کردم. ترسيدم که اگر جلو بروم، باز هم دست خالی برگردم." استاد باز گفت: " ازدواج هم يعنی همين
!!

غصه تو!!

يا حق
من تموم قصه هام قصه تــــــوست
اگه غمگينه اون از غصه تــــــوست
يه دفعه مثل يه گل رفتی تو دست خزون

سيل بارون و تگرگ ميـومد از آسـمون
بردمت تــو گلخونه که نريزه روی سرت

تا يه وقت خيس نشه بشکنه بال و پرت
نشکنی زير تگرگ , نريزه از تو يه برگ

من تموم قصه هام قصه تــــــوست
اگه غمگينه اون از غصه تــــــوست

يه دفعه مثل يه شمع داشتی خاموش ميشدی

اگه پروانه نبود تــــو فراموش ميشدی
آره پـروانـه شـدم کـه پرام سوخته شده

که آتيش دل تــو به دلــم دوخته شده
که بسوزه پر و بالم که راحت بشه خيالم

دارم از تو مينويسم تو که غم داره نگاهت
اگه دوست داشتی بگو تا بازم بگم برايت

انقده ميگم تا خسته شم , با عشق تو شکسته شم


من تموم قصه هام قصه تــوست
اگه غمگينه , اون از غصه تـــــوست

يک دفعه مثله يه آهو توی صحراها دميدی

بسکی چشم تو قشنگ بود , گله گرگ نديدی
دل نبود توی دلم تو رو گرگا نبينن

اونا با دندون تيز به کمينت نشينن
الهی من فدای تـــــــو . چه کار کنم برای تو

اگه تو اين بيابونا خاری بره به پای تـــــو
يه دفعه مثله يک پرنده قفس عشقو شکستی

پر زدی تو آسمونا رفتی اون دورا نشستی
دل نبود توی دلم , گم نشی تو کوچه باغا

غروبا که تاريکه نريزن سرت کلاغا
نخوره سنگی به بالت , پرت نشه فکر و خيالت

من تموم قصه هام قصه توست اگه غمگينه , اون از غصه توست

رفتي؟؟

به نام او كه تكيه بر بامش غروريست جاودانه
شبي از پشت يك تنهايي نمناك و باراني تو را با لهجه گلهاي نيلوفري صدا كردم
تمام شب را براي با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهايم دعا كردم
نمي دانم چرا رفتي. خطا كردم و تو بي آنكه فكر غربت چشمان من باشي

بعد رفتي و باران
بغض كرد .......

بي تواي غنچه گل سوسن و سنبل چه كنم؟گوش دادن به نواي خوشبلبل چه كنم؟

Wednesday, July 28, 2004

چاره عشق

به نام خدا
 
چاره عشق

از غم عشق چه مي بايد كرد؟
!!مي توان گريه جانسوزي كرد, مي توان قصه نوشت , مي توان شعر سرود
مي توان از غم عشق ماتم داشت , به دمي ديدار، مي توان راضي شد
و به تمناي نگاهي , ميتوان تشنه ي جانبازي شد
از غم عشق چه مي بايد كرد؟
در خم و پيج و خم جنگل گيسوي عزيز مي توان راه گشود ,دورادور , مي توان با او بود
مي توان مست شد از عطر غرور , مي توان دل خوش كرد به كلامي كه شنيد و به گذرگاه رسيد
!!!به گذرگاه تباهي ,جنون
مي توان از دو خط نامه سرد , داغ شد و شعله كشيد
از جهنم گذري كرد و از أتش فرياد زد  
 فرياد                                                  
مي توان رفت در أن ستاره هاي جشم تو
مي توان نيست شد و هيج نديد جز دو نقطه سياه مي توان خود را ديد و
 "لحظه اي غربت خود را حس كرد و در أن مرز جه غريبانه جان داد"
از غم عشق چه مي بايد كرد؟

من نمي دانم , بي هيج , تو بگو
تشنه ام تشنه ترين تشنه ها , از أتشي مي سوزم
"تو بگو

يار بي وفا

به نام يار
 
" يار بی وفـا "
 
غريب و خسته آمدم ، خــدا که را صدا کنم ؟
زِ يـار بی وفـای خود شکايتی کجــا کنم ؟
خــدا ميـان سينه ام دلــی شکسته می تپد
شکسته سـاز مـن بگـو صدا فقط تـُرا کنم
بيـا که با حضـور تو ستارگان خِجـِل شوند
بـه نـــور ارغوانيت جهانِ غـَم رها کنم
تـويی طلوع عشق من به شام من ستاره باش
که بعـد از اين خدای من دلم ز غم جـدا کنم
طلـوع نور پاک تو دگـر دميده از فـَلـَق
بيـا بيـا که مَن دگـر هـَـوای آشنـا کنم
سحر به جستجوی تو روان به کوچه ها شوم
به هـر دری که می رسم به کوبه التجا کنم
جـواب اين سـوال من بگو تو ای نگار من
که در غَـم فـَراق تو بگو که من چِـِها کنم

مهدی شريفی

!!غوغاي دل

به نام غوغا
 
" غوغای دل "

گفتی که روحت گم شده، گفتم که پيـدا می کنم
گفتی اگـر پيـدا نشـد، گفتم تـقـلا می کنم
گفتی نمی سوزد دگر شمعی در اين کاشانه ات
گفتم که شمـع ديده را روشن در اينجا می کنم
گفتی نـِشـانم ده بگو جايم کـُجا دادی به دل
گفتم بـه روی ديـده ام جايت مُهَـيّـا می کنم
گفتی که من بی طاقـتم، قـَصد دگر داری بگو
گفتم فقط روی تو را هـر شب تـَمَنّـا می کنم
گفتی بگو در سينه ات با غم چه غوغا می کنی
گفتم مَـديـدی با غَـمم امروز،  فردا می کنم
گفتی نمی دانی چقدر غـوغا به دل بر پا شده
گفتم خدا داند که من خامـوش غـوغا می کنم
گفتی اگـر روزی رَوَم در جمـع ياران دگـر
گفتـم به راهت منتظـر با دل مـُدارا می کنم

مهدی شريفی

Friday, July 23, 2004

پرچین رویا

 به نام مولا

پشت پرچین یه رویا من و تو تنهای تنها
میشینیم تا آخر شب ،حا لا خوابن همه جز ما
دعوتت میکنم امشب توی قلبم تا ببینی
ساده اما با شکوهه لحظه های شب نشینی



بارون!.. ستاره تو

به نام حق
 
می دونی؟
آسمون همیشه آبی نیست،
همیشه هم صاف نیست
گاهی ابریه و گاهی بارونی
و از آسمون همیشه هم بارون نمی باره

خب،
این طبیعتشه
ولی همون موقعهایی هم که داره بارون می باره، برو بشین پای درد و دل آسمون
ببین چی می گه؟! چرا داره گریه می کنه، دلتو بده به آسمون و عوضش ازش چندتا ستاره بگیر

می دونی؟
گاهی آسمون پر ستاره است،
ولی یه ستاره میون اون ستاره ها، بزرگتر، قشنگتر و درخشانتره
اون ستاره ی "تو" ء من
اسمشو گذاشتم ستاره ی "تو

می دونی؟
وقتی با ستاره ی "تو" حرف می زنم، وقتی بهش خیره می شم یا بهش چشمک می زنم، همیشه ازم یه چیزی می پرسه
می گه: "دوستم داری؟
منم می گم: "دوستت دارم
ولی دیشب از من یه سوال دیگه پرسید.
گفت: "تو چرا هیچ از من نمی پرسی که دوستت دارم یا نه؟ 
منم ازش پرسیدم: "تو چی؟ دوستم داری؟
می دونی چی گفت؟
گفت: "قلبتو بده
گفتم: "چه جوری؟"
گفت: "چشماتو ببند، یه نفس عمیق بکش و خودتو رها کن. قلبت پرواز می کنه و خودش میاد پیشم.
منم همون کاری رو کردم که ستاره گفت. ستاره قلبمو گرفت و روش یه چیزی نوشت و بعد پَسِش داد.
می دونی چی نوشته بود؟
نوشته بود: "دوستت دارم
نوشته ی ستاره ی "تو" رو قلبم موند. هنوزم هست. تا آخرم می مونه
چرا؟
چون بهم گفت: "حقیقت هیچ وقت نابود نمی شه! چون چیزی است که باید وجود داشته باشد.

راستی
بیا ایندفعه که داره بارون میاد بریم پشت پنجره و به درد و دل آسمون گوش کنیم.
وقتی شب می شه، بیا دو تایی به ستاره ها نگاه کنیم
وقتی می خواهیم بخوابیم بیا با هم به ماه شب بخیر بگیم.
و وقتی صبح می شه، بیا طلوع خورشید رو که پر از عشق با هم نگاه کنیم.باشه که عاشق بمونیم! تا آخرش

Wednesday, July 21, 2004

تنگ غروب

 يا هو 

تنگ غروب خورشید
وقتی چشام تو رو دید
وقتی تو خونه ی دل
خورشید عشق میتابید
رفتی درون قلبم
گفتم قسمت همینه
برای تنهاییام
عشق تو بهترینه

زيباترين قلب

به نام زيباترين عشق
روزي مرد جواني وسط شهري ايستاده بود و ادعا مي كرد كه زيباترين قلب را در تمام آن منطقه دارد. جمعيت زيادي جمع شدند
قلب او كاملاً سالم بود و هيچ خدشه اي بر آن وارد نشده بود
 پس همه تصديق كردند كه قلب او به راستي زيباترين قلبي است كه تاكنون ديده اند
 مرد جوان، در كمال افتخار، با صدايي بلندتر به تعريف از قلب خود پرداخت 
 ناگهان پيرمردي جلو جمعيت آمد و گفت:?اما قلب تو به زيبايي قلب من نيست 
 مرد جوان و بقيه جمعيت به قلب پيرمرد نگاه كردند. قلب او با قدرت تمام مي تپيد، اما پر از زخم بود. قسمتهايي از قلب او برداشته شده و تكه هايي جايگزين آنها شده بود؛
 اما آنها به درستي جاهاي خالي را پر نكرده بودند و گوشه هايي دندانه دندانه در قلب او ديده مي شد 
  در بعضي نقاط شيارهاي عميقي وجودداشت كه هيچ تكه اي آنها را پر نكرده بود. مردم با نگاهي خيره به او مي نگريستند و با خود فكر مي كردند كه اين پيرمرد چطور ادعا مي كند كه قلب زيباتري دارد 
مرد جوان به قلب پيرمرد اشاره كرد و خنديد و گفت:?تو حتماً شوخي مي كني....قلبت را با قلب من مقايسه كن
 قلب تو، تنها مشتي زخم و خراش و بريدگي است
پيرمرد گفت:?درست است، قلب تو سالم به نظر مي رسد، اما من هرگز قلبم را با قلب تو عوض نمي كنم
مي داني هر زخمي نشانگر انساني است كه من عشقم را به او داده ام؛ من بخشي از قلبم را جدا كرده ام و به او بخشيده ام
  گاهي او هم بخشي از قلب خود را به من داده است كه به جاي آن تكه بخشيده شده قرار داده ام
 اما چون اين دو عين هم نبوده اند، گوشه هايي دندانه دندانه در قلبم دارم كه برايم عزيزند، چرا كه يادآور عشق ميان دو انسان هستند.بعضي وقتها بخشي از قلبم را به كساني بخشيده ام
 اما آنها چيزي از قلب خود به من نداده اند
اينها همين شيارهاي عميق هستند. گرچه دردآورند، اما يادآور عشقي هستند كه داشته ام
 اميدوارم كه آنها هم روزي بازگردند و اين شيارها عميق را با قطعه اي كه من در انتظارش بوده ام، پر كنند
 پس حالا مي بيني كه زيبايي واقعي چيست؟
 مرد جوان بي هيچ سخني ايستاد
در حالي كه اشك از گونه هايش سرازير مي شد به سمت پيرمرد رفت. از قلب جوان و سالم خود قطعه اي بيرون آورد
و با دستهاي لرزان به پيرمرد تقديم كرد
پيرمرد آن را گرفت و در قلبش جاي داد و بخشي از قلب پير و زخمي خود را به جاي قلب مرد جوان گذاشت
مرد جوان به قلبش نگاه كرد؛ ديگر سالم نبود، اما از هميشه زيباتر بود
زيرا كه عشق، از قلب پيرمرد به قلب او نفوذ كرده بود


شادي شما همان اندوه بي نقاب شماست.

يا حق 

شادي شما همان اندوه بي نقاب شماست.
چاهي كه خنده هاي شما از آن بر مي آيد چه بسيار كه با اشك شما پر مي شود.
و آيا جز اين چه مي تواند بود؟
هر چه اندوه درون شما را بيشتر بكاود جاي شادي در وجود شما بيشتر مي شود.
مگر كاسه اي كه شراب شما را در بردارد همان نيست كه در كوره’ كوزه گر سوخته است؟
مگر آن ني كه روح شما را تسكين مي دهد همان چوبي نيست كه درونش را با كارد خراشيده اند؟
هرگاه شادي مي كنيد به ژرفاي دل خود بنگريد تا ببينيد كه سرچشمه’ شادي به جز سرچشمه’ اندوه نيست.
و نيز هرگاه اندوهناكيد باز در دل خود بنگريد تا ببينيد كه به راستي گريه’ شما از براي آن چيزيست كه مايه’ شادي شما بوده است.
پاره اي از شما مي گوييد " شادي برتر از اندوه است" و پاره اي ميگوييد كه اندوه برتر است" اما من به شما مي گويم كه اين د از يكديگر جدا نيستند.
ين دو با هم مي آيند و هر گاه كه شما با يكي از آنها بر سر سفره مي نشينيد به ياد داشته باشيد كه آن ديگري در بستر شما خفته است.
به راستي شما همچون ترازويي ميان اندوه و شادي خود آويخته ايد.
فقط آنگاه كه خالي هستيد در يك تراز آرام مي مانيد.
هر گاه كه خزانه دار شما را بر مي دارد تا زر و سيم خود را اندازه بگيرد شادي و اندوه شما ناگزير زير و زبر مي شود
بر گرفته شده از كتاب "پيامبر و ديوانه" جبران خليل جبران

Friday, July 16, 2004

عشق؟

  به نام عاشق

تا حال فكر كردين عشق يعني چی؟ عاشق واقعی کیه ؟
 
هرچه گويم عشق را شرح بيان
 
چون بعشق آيم خجل باشم از آن
گرچه تفسير زبان روشنگراست
 
 نيك عشق بي‌زبان روشن تر است
 
 
 
اين دو مطلب از اشــو عارف هندی است. اولی در مورد عشق و دومی در باب عاشقی. اميدوارم مفيد باشد
 
۱ ـ موسيقی درون :
قلب انسان همچون آلت موسيقی است.موسيقی بالقوه عظيمی در
 
 آن آرميده است ؛ منتظر لحظه مناسب است تا نواخته شود ؛
 
 ابراز وجود کند ؛ آهنگين شود ؛ به سماع برخيزد. و اين لحظه
 
 فرا نميرسد مگر با جاری شدن عشق.
 
انسان عاری از عشق هيچگاه نخواهد دانست که چه موسيقی
 
 شکوهمندی در درون قلبش جای داشته است. فقط از طريق
 
عشق است که اين موسيقی ؛ زنده ميشود ؛ بيدار ميشود ؛
 
متجلی و ملموس ميگردد.
 
عشق اين جريان را به راه می اندازد ؛ عشق در اين ميان 
 
 واسطه ئی است که وجودش ضروری است.
 
و اگر عشق موسيقی درونت را بيدار و مترنم نسازد ؛ پس بايد
 
چيز ديگری باشد که به جامه عشق درآمده و خود عشق نيست.
 
شايد شهوت ؛ هوای نفس يا ميل جنسی باشد...
 
 من آنها را نفی نميکنم ؛ ولی عشق نيستند.آنها به لباس عشق
 
 درمی آيند و تو را ميفريبند.
 
معيار تشخيص عشق اين است : اگر موسيقی درونت به جريان
 
 درآمد ؛ آنگاه پای عشق در ميان است ناگهان احساس هارمونی
 
 و هماهنگی عميقی به تو دست ميدهد.ديگر همچون اصوات
 
ناموزون نيستی
 
بلکه نوای خوش اصوات موزون در تو جريان پيدا ميکند.هرج و
 
 مرج و آشوب از بين ميرود و جای خود را به نظمی همچون نظم
 
کيهانی ميدهد.آنگاه تحولی کيفی در زندگيت رخ ميدهد ؛ کيفيت
 
جشن و شادمانی کيفيت الـــهی !
 
اين تنها محک برای تشخيص عشق است : به جستجو بپرداز ؛
 
هرچه بيشتر و بيشتر در عشق غوطه ور شو و روزی خواهد
 
 رسيد که موسيقی درونت بيدار ميشود و تو را سرمست ميکند.
 
پس از آن
زندگی مانند گذشته نخواهد بود .در حقيقت زندگيت تازه از آن
 لحظه آغاز خواهد شد.

Wednesday, July 14, 2004

اگه مي دونستم

به نام محببت



If I knew it would be the last time

اگر مي دونستم اين مي خواد آخرين لحظه باشه

I would be there,

من مي خواستم اونجا باشم

well I'm sure you'll have so many more

خوب من مطمئن هستم تو خيلي بيشتر داري

For surely there's always tomorrow

براي اطمينان كه فردايي هميشه وجود داره

to make up for an oversight,

براي جبران يك اشتباه

and we always get a second chance

و ما هميشه دومين شانس رو بدست مي آوريم

to make everything right.

تا هر چيز رو درست كنيم

There will always be another day

هميشه روز ديگري خواهد بود

to say our," I love you's,"

كه بهم بگيم دوست دارم

And certainly there's another chance

و حتما شانس ديگري وجود دارد

to say our. " Anything I can do's?"

كه بگيم مي تونم هركاري برات انجام مي دم؟

But just in case I might be wrong,

اما فقط وقتي كه ممكن اشتباه كرده باشم

and today is all I get,

و امروز همشو بدست آوردم

I'd like to say how much I love you

من مي خوام بگم چقدر دوست دارم

and I hope we never forget.

و اميد وارم كه هرگز همديگرو فراموش نكنيم

Tomorrow is not promised to anyone,

فردا به كسي قول نمي دهد

young or old alike,

پير و جوان مثل هم هستند

And today may be the last chance

و امروز ممكنه آخرين شانس باشه

You get to hold your loved one tight.

كه تو عشقت را محكم كني

So if you're waiting for tomorrow,

پس اگر منتظر فردا مي موني

why not do it today?

چرا امروز انجامش نمي دي

For if tomorrow never comes,

اگر فردا هرگز نياد

you'll surely regret the day,

تو حتما افسوس امروز رو خواهي خورد

That you didn't take that extra time

تو نمي توني وقت اضافه بگيري

for a smile, a hug, or a kiss

براي لبخند، براي آغوش گرفتن، براي بوسه

what turned out to be their one last Wish.

كه به سمت آخرين آرزوش رفته

So always hold them dear.

پس هميشه اونا رو عزيز بدار

Take time to say I'm sorry,

زماني را نگه دار كه بگي متاسفم

Please forgive me,

لطفا مرا ببخش

Thank you, or It's okay.

متشكرم اين خوبه

And if tomorrow never comes,

و اگر فردا هرگز نياد

you'll have no regrets about today.

افسوس امروز رو هيچوقت نخواهي خورد



حادثه

يا علي

....
دوستی يك حادثه است و جدايی يك قانون،
پس بياييد حادثه ساز و قانون شكن باشيم.

جمله قشنگيه!! موافقين؟؟

قبلا هم شنيده بودم كه :
زيباترين ....چشمي است كه از حادثه عشق، تر است.. .
چاكريم..به مولا

تنهايي

به نام او

شبي از پشت يك تنهايي نمناك و باراني
تو را با لهجه گلهاي نيلوفري صدا كردم
تمام شب را براي با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهايم
دعا كردم
نمي دانم چرا رفتي.
خطا كردم؟ و تو بي آنكه فكر غربت چشمان من باشي
بعد رفتي
و باران بغض كرد
برگرد
بي تواي غنچه گل، سوسن و سنبل چه كنم؟
گوش دادن به نواي خوشبلبل، چه كنم؟

Friday, July 09, 2004

بندگي

ياهو

من از آنروز كه در بند توام؛ آزادم

پرستوي عاشق

به نام عشق
(اين آدرس رو هم همزمان كليك كنيد تا با اين موزيك متن رو بخونيد)
http://24-7media.de/

در گيلان و مازندران افسانه اي است كه مي گويند:هر كس
پرستويي را بكشد دلش پر از
غم و رنج مي شود و ....

قصه غصه ما

تو در آن رخت سپيد
با دو صد عشق و اميد
عازم خانه بختت شده اي
همه جا هلهله و شادي شور
همه جا غرق به نور

دست زيباي تو در دست جوان دگري است
و دل تنگ من از غصه چو يك كاسه خون

از كنارم چو غريبان دگر مي گذري
خوش و بش مي كني و ميپرسي
كه چرا غمگيني؟
به چه مي انديشي؟

تو بگو اي همه هستي تو بگو.
تو بگو من به چه مي انديشم
و چرا غمگينم؟

به همين آساني قصه غصه ما يادت رفت....

من و تو در دل كوههاي بلند
در دل مرتع سبز
در همان نقطه كه گاو محلي مي خوابيد
يادت است.. آنچه به هم مي گفتيم

به گمانم كه تو ده سالت بود
و من آنروز كمي از تو قوي تر بودم
قد من هم كمي از قد تو بالاتر بود

يادت است.. ميوه دلخواهت را من برايت مي چيدم
و تو هم در عوض پاي گل آلود مرا مي شستي

من برات خونه بنا مي كردم
خونه اي از گل سرخ
بسترش ياس سپيد
درش از زنبق زرد
سقفش از شاخه بيد
و تو در عالم خود غرق رويا بودي
آن چنان بود كه من كاخ آمال تو را مي سازم
و به نگاهي كه سراپاي مرا مي لرزانيد
ناگهان پرسيدي: من و تو كي زن و شوهر مي شيم؟
و سپس خنده كنان پا به فرار
در كف نرم و دل انگيز زمان
روزها ماه شدند ماه سال و چند سالي طي شد...

به همان زيبايي
يادت است.. آن شب سرد
كه در آن كوچه تنگ
پاي تو خورد به سنگ
و من از درد به خود پيچيدم
و تو در آغوش من افتادي
ومن اولين بار چنان حس كردم
كه به رگهاي تنم
جاي خون شيره داغي است روان
شايد آنروز نمي دانستي
كه تو هم در بغلم لرزيدي

اولين بوسه ما يادت هست
طعم شيرين لبت چون مي ناب
لحظه اي مستم كرد
رخوت و سستي شيريني بود
چشم افسونگر و زيباي توهم
مست و سنگين شده بود

زير آن شاخه سرسبز بلوط
در دل كوه بلند
عاقبت عقد خدايي بستيم
ماه در سقف زمان مي خنديد
كوه و صحرا
همه جا روشن شده بود
آنچنان بود كه در آن شب سرد
آسمان جشن و چراغاني داشت
و ملائك همه مي رقصيدند
آنطرف بقعه شهزاده حسن
زير مهتاب دل انگيز غروب
شاهد پاكي اين پيمان بود
اولين ماده پيمان من و تو اين بود

به همين شاه غريب تا پسين لحظه مرگ من و تو... يا تو يا مرگ ..همين....

وبدينسان من و تو هم قسم و آيه شديم

يادت است.. آن دو پرستو كه به صد عشق و اميد
زير شيرووني بقال گذر
خونه عشق بنا مي كردند
و تو آنروز يكي را كشتي
جفت بيچاره او همه جا سر مي زد
همه جا مي ناليد تا بيابد اثر گمشده اش
دل بيچاره ام از شومي اينكار گواهي مي داد
و به ناچار در آن تنگ غروب
بر در بقعه شهزاده حسن
صورتم را به زمين مي سودم
تا خداوند به جاي تو مرا به غم و رنج گرفتار كند
و من امروز عيان مي بينم
كه دعاي دل بيچاره من مستجاب در شهزاده شده....

تو در آن رخت سپيد
با دو صد عشق و اميد
عازم خانه بختت شده اي
همه جا هلهله و شادي و شور
همه جا غرق به نور

دست زيباي تو در دست جوان دگري است
و دل تنگ من از غصه چو يك كاسه خون
از كنارم چو غريبان دگر مي گذري
خوش و بش ميكني و مي پرسي
كه چرا غمگيني؟
به چه مي انديشي؟
تو بگو اي همه هستي تو بگو
تو بگو اي كه عروس دگراني تو بگو
تو بگو من به چه مي انديشم...
ياد شهزاده حسن مي افتم
ياد آن لحظه در آن تنگ غروب
كه از اعماق دلم صورتم را به زمين مي سودم

به پرستو كه چو من جفت خود از دستش داد
به همان لحظه تلخ كه پرستو همه جا سر مي زد
تا بيابد اثر گمشده اش

به همان لحظه كه از شومي اينكار تو مي ترسيدم
به همان لحظه كه بر وحشت من خنديدي
به همان لحظه كه گفتي
من و تو كي زن و شوهر مي شيم؟
به همان لحظه كه گفتي
به همين شاه غريب
تا پسين لحظه مرگ من و تو
يا تو يا مرگ
همين...
تو بگو من به چه مي انديشم
تو بگو اي كه عروس دگراني تو بگو


به همين آساني
قصه غصه ما يادت رفت...؟!


Wednesday, July 07, 2004

يارا، يارا، يارا، دل ما را؟

به نام دل

رخ به من بنماي اي جان جهان
تا كه جان يابم از آن نور نهان
نور رويت بر همه خلق است
ليك هر كس آن را ديد نتواند به نيك
ديده اي ده بر دل بيمار من
تا رها گردم من از گرداب تن اين من
ومن راه دل را بسته است
دلبرا ديگر وجودم خسته است بال و پر ده
كين وجود بي گناه شوق بالا دارد
اينك اي اله
اين لينك رو هم ببينند.:
http://www.aviny.com/Links/Index.htm

گل ستاره


به نام عشق
عطر گل فراموشم شده بود،
چشمانم ، آنقدر به چشمك زدنهاي ستارگان عادت كرده بود كه ستاره هميشه روشن؛ باورش نمي‌شد،
اين شد كه ندانستم گلي بود كه در آسمان درخشيد يا ستاره‌اي بود كه در بيابان روييد!/ هرچه بود، آنقدر بوي پاكي مي‌داد كه ايمان نياوردن به رايحه‌اش، سخت‌تر از دل كندن از هرزه گلهايي بود كه تنها يك رديف گلبرگ داشتند و آنقدر روشن بود كه در خواب، باچشمان بسته هم نمي‌شد او را نديد!/ ......
از آن پس در هر لحظه‌ام، وضو با نورش مي‌گيرم و در بوييدنش، غرق ركوعم!

مهمان



اگه چشمات مشكي يا عسلي دوست دارم
اگه موي تو كوتاست يا كه بلند دوست دارم
اگه چون دوستم داري ميخواي اذيتم كني هر چقدر مي خواي اذيتم بكن دوست دارم
وقتي با برق چشات چشماموادب ميكني دو تا چشم من مي خوان بهت بگن دوست دارم
وقتي كه دستم ومي گيري ونازش ميكني تو دلم داد ميزنم هزار دفعه دوست دارم
وقتي كه نگام به نيمرخت عمود؛ اين لبام دوتاشون ميخوان درگوشت بگن دوست دارم
اگه آرزوي ناز؛ دوستم داري, فقط يه بار درگوشم؛؛ حالا نه؛؛ بعدا"بگو دوست دارم

Monday, July 05, 2004

جلاي دل شكسته

به نام محبت
ديروز از كوچه اقاقيا ميگذشتم.......
بارون ميومد......
دلم گرفته بود.....
دوست داشت مثل بارون باشه...با صفا؛زلال؛خالص.....
اما نميتونست....زنجير دنيا؛ دورشو گرفته بود....
ولي ميتونست كه:......
پس فرياد زد:.......
بارون؛ دوست دارم///

Friday, July 02, 2004

باران محبت

سلام.بالاخره ما هم وبلاگ دار شديم...اونم مقارن شده با ولادت خانم زينب(س)
به خودم خوش آمد ميگم...بعدا سر فرصت قلم خواهم زد....
فراموش نكنيم...محبت و عشق.....اصل زندگي همينه....باور كنيد....هر ديني كه داري عشق و محبتو ميفهمي...چاكر شما- پويا

    من که حیران ز ملاقاتِ توأم                   چون خیالی ز خیالاتِ توام     به مراعات کنی دلجویی                  وه که بی‌دل ز مراعاتِ تو...