Friday, August 27, 2004

آرش كمانگير

به نام خدا

تكه اي از شعر نوي آرش كمانگير سروده شاعر معاصر سياوش كسرايي را در زير براي همه دوستان عزيزم مي آورم . اميدوارم كه مورد پسند قرار گيرد.و

........................................
گفته بودم زندگي زيباست
گفته و ناگفته اي بس نكته ها كاينجاست
آسمان باز
آفتاب زر
باغهاي گل
دشتهاي بي در و پيكر
سر برون آوردن گل از درون برف
تاب نرم رقص ماهي در بلور آب
بوي عِطر خاك باران خورده كهسار
خواب گندمزارها در چشمه مهتاب
آمدن ، رفتن ، دويدن
عشق ورزيدن
در غم انسان نشستن
پا به پاي شادمانيهاي مردم پاي كوبيدن
كار كردن ، كار كردن
آرَميدن
چشم اندار بيابانهاي خشك و خسته را ديدن
چرعه هايي از سبوي تازه آب پاك نوشيدن
همنفس با بلبلان آواره خواندن
در تله افتاده آهو بچگان را شير دادن و رهانيدن
نيمروز خستگي را در پناه دره ماندن
گاهگاهي
زير سقف اين سفالين بامهاي مَه گرفته
قصه هاي در هم غم را ز نم نم هاي بارانها شنيدن
بي تكان گهواره رنگين كمان را
در كنار بام ديدن
يا شب برفي
پيش آتشها نشستن
دل به رؤياهاي دامنگير و گرم شعله بستن
آري آري زندگي زيباست
زندگي ، آتشگهي ديرنده پابرجاست
گر بيفروزيش ، رقص شعله اش در هر كران پيداست
ور نه خاموش است و خاموشي گناه ماست
زندگي را شعله بايد برفروزنده
شعله ها را هيمه سوزنده
جنگلي هستي تو اي انسان
جنگي اي روييده آزاده
بي دريغ افكنده بر روي كوهها دامان
آشيانها بر سرانگشتان تو جاويد
چشمه ها در سايبانهاي تو جوشنده
آفتاب و باد و باران بر سرت افشان
جان تو خدمتگزار آتش
سر بلند و سبز باش اي جنكل انسان
زندگي را شعله بايد بر فروزنده
شعله را هيمه سوزنده
آري آري زندگي زيباست
زندگي ، آتشگهي ديرنده پابرجاست
گر بيفروزيش ، رقص شعله اش در هر كران پيداست
ور نه خاموش است و خاموشي گناه ماست
................
جمعه ششم شهريورماه 1383

Wednesday, August 25, 2004

آسمان ديده ی تو

به نام آسمان
امشب از آسمان ديده ی تو
روی شعرم ستاره می بارد
در زمستان در شب کاغذ ها
پنجه هايم جرقه می کارد

شعر ديوانه ی تب آلودم
شرمگين از شيار خواهش ها
پيکرش را دوباره می سوزد
عطش جاودان آتش ها

آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پايان راه نا پيداست
من به پايان دگر نينديشم
که همين دوست داشتن زيباست

از سياهی چرا هراسيدن
شب پر از قطره های الماس است
آنچه از شب بجای می ماند
عطر خواب آور گل ياس است

دانی از زندگی چه می خواهم
من تو باشم . . . تــو . . . پای تا سر تو
زندگی که هزار باره بود
بار ديگر تــو . . . بار ديگر تو

بس که لبريزم از تو ميخواهم
بروم در ميان صحراها
سر بسايم به سنگ کوهستان
تن بکوبم به موج درياها

آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پايان راه نا پيداست
من به پايان دگر نينديشم
که همين دوست داشتن زيباست
تهران / چهارشنبه 4 مرداد ماه 1383

Monday, August 23, 2004

چند نصيحت از بزرگان

به نام حق

.نهال دوستي واقعي آهسته رشد مي کند.
.بزرگتر از آرامش فکر هيچ خوشبختيي نيست.
.سخت نگيرييد بر غم ها و نگراني هاي خود بخنديد تا ببينيد چگونه دود مي شوند و به هوا مي روند.
.هر وقت بتوانيم بعد از شکست لبخند بزنيم شجاع خواهيم بود.
.مايوس مباش زيرا ممکن است آخرين کليدي که در جيب داري قفل را بگشايد.
.اگر تو را دشمني مي باشد دلتنگ مشو که هر که را دشمني نباشد بي قدر و بها مي باشد.
.براي کسي که آهسته و پيوسته راه مي رود هيچ راهي دور نيست.
.زندگي خيلي جدي تر از آن است که بخواهيد درباره اش جدي صحبت کنيد.
.بهترين درمان براي قلب هاي شکسته اين است که دوباره بشکند.
.بهترين انتقام ها فراموشي و بخشش است.
.عالي ترين سلاح براي مغلوب کردن دشمن خونسردي است.
. عشق کد زندگي ست.
.عاشق شدن هنر نيست عاشق ماندن هنر است.
.زندگي به سه چيز پايدار است:اميد ، صبر و گذشت کسي که هر يکي از اينها را داشته باشد هرگز فرو
نمي ريزد.
.صبر کليد پيروزي است.
.اين شکست ها هستند که مو فقيت ها را جذاب مي کنند.
. هميشه اميد داشته باش چون هميشه فردايي هست.
. شوخي شوخي به گذشته ها نگاه کنيد و جدي از آنها درس بگيريد.
. دوست آن نيست که يک دل به صد يار دهد دوست آن است که صد دل به يک يار دهد.
.محبت خرجي ندارد در حالي که مي تواند همه چيز را خريداري کند.
.انسان تا زماني که طعم تلخي ها را نچشد معناي خوشبختي را درک نمي کند.
.غرور انسان را نابود مي کند.
.رازت را به کسي نگو ! وقتي خودت نمي تواني آن را حفظ کني چگونه از ديگران انتظار داري که
آن را برايت حفظ کنند؟
.از زندگي از آنچه آرزويش را داريم تنها آنچه به ما مي رسد كه خواستيم بدستش بياوريم.

روزگار غريبيست نازنين

به نام عشق
و در آن زمان كه عشق ميوه نايابيست و دست پر محبتی شقايق ها را لمس نمی كند، كدامين سوز خزانی بود كه بوی خوش عشق را از ديارمان بُرد ‎و كدامين دست يأس شقايق ها را چيد؟!
و در روزگاری كه قيمت عشق را به حراج يأس فروختند، كدامين تير خصم به سوی مرغ عشق نشانه رفت و كدام زشت جامه، گل های بهاری را چيد؟!
و در روزی كه خنده ها همه از روی رياست؛ و گل های ياس همه تشنه و مرغ عشق ها خسته از پرواز. و به آن زمان كه عصمت گل نايابيست و نسيمی نيست كه بويی از صداقت و مهر را به خانه ها آورد.
بازارهای داغ دروغ، نگاه های پر كينه، چشم های شهوت و سينه های مالامال از حسد. قلب های تهی از عشق و دست های آلوده به گناه.
و گذر كاروان عمر از ميان باغ های سوخته و درختان بی ثمر و چاه های خشكيده.
چه سود كه ما را بال پرواز نيست و صد افسوس كه روح كوچكمان گنجايش اين همه محبت و عشق را نداشت.
برای شادی روح عشق فاتحه ای نمی خوانی؟

Friday, August 20, 2004

بودن

به نام بودن

ز بودن سخن گفتی
ز بودن ما در اين کوير بی پايان
ز اشکهای شوق يافتن
گفتی ز عشق
گفتی ز باغ دل ما
ز روييدن عشقی سرخ
در دياری که روييدن گل، سراب است
گفتی ز تنهاييمان
در اين جنگل سرد
و گفتی از آن غروب غمگين
وز بوی تلخ جدايی
تو گفتی ای الهه نور
ز عشق شب شکن ما
تو گفتی
و کلامت سخن عشق بود

زندگی صدای سخن عشق است

به نام خدا
زندگی صدای سخن عشق است زندگی قرار گرفتن در شرایط
مختلف است شاد بودن پویا بودن هدفدار بودن و...

زندگی جاده ای است که اگر هدف نداشته باشی سرگردون میشی و

ازجاده اصلی میزنی به خاکی و یک ادم بی هدف نه می تونه

عاشق باشه و نه عاقل و از مسیر زندگی خارج میشه...

و می تونه زندگی درخته باشه و یا

رود یا چشمه ویا دریا و یا........ میتونیم زندگی رو به هر چیزی مثال بزنیم
.....................
...................
.........
زندگی زیباست اگر زیبا ببینی

زندگی زیباست ای زیبا پسند
و يادمان باشدكه :0

زنده اندیشان به زیبایی رسند
جمعه بيست و نهم مرداد ماه

Thursday, August 19, 2004

عطر بهار نارنج

به نام بهار

بوي اميد آورد عطر خوش بهاران
نقش بهشت دارد دامان كوهساران
در باغ خوشه خوشه نيلوفران رنگين
گل دسته دسته دسته نه ده نه صد هزاران
شبنم نگين نشانده است در چشم مست نرگس
رخسار لاله غرق است در بوسه هاي باران
خود بانگ زندگانيست در كوه و دامن دشت
آهنگ عندليبيان آواز آبشاران
چون از نسيم رقصد گيسوي بيد مجنون
لرزد به سينه از عشق دلهاي بي قراران
نقشي ز آسمان است در شام پر ستاره
پيش از طلوع خورشيد صحن شكوفه زاران
در بستر چمن ها از بهر خواب نوشين
لالايي لطيفيست آواي جويباران
در كوي گلفروشان گر پا نهي به گلگشت
گل دسته دسته بيني در دست گلعذاران
از باغ هاي شيراز عطر بهار نارنج
آرد پيام مستي بر جان هوشياران
در شامهاي مهتاب عشاق كوچه گردند
آواز عشق خيزد از ناي رهگذاران
چون خوشه يي معلق بر داربست ديدم
باز آمدم به خاطره احوال سربداران
اي گل بيا بهارست بر تخت سبزه بنشين
تا بر تو گل فشانم در حال بوسه باران
چهارشنبه 28 مرداد ماه 1383

به ناگهان

به نام عشق
به ناگهان مي آيد
عشق را مي گويم
بسان بهمني
غلتان
و صاعقه اي
رخشان
مي آيد
با هزاران لهجه
تا هم آواز قناري شود
و در آينه اي به وسعت ملكوت
سيماي ازلي خود را بنگرد

Monday, August 16, 2004

بازم بارون!!!!!!

به نام بارون
سلام دوستاي خوبم.....ترانه ي باز باران رو همه بلدين....گلچين گيلاني...شاعر معاصر به نوعي ديگه اين ترانه رو سروده...كه نكات ظريفي از يك زندگي با احساس و پر از عشق رو داره.......بخونيدش.........قربان شما...آرش كمانگير....2 شنبه 26مرداد ماه 1383
********************
باز باران
با ترانه
با گوهر های فراوان
می خورد بر بام خانه

من به پشت شيشه تنها ايستاده :
در گذرها ...رودها راه اوفتاده.

شاد و خرم
يک دوسه گنجشک پرگو
باز هر دم
می پرند اين سو و آن سو

می خورد بر شيشه و در
مشت و سيلی
آسمان امروز ديگر
نيست نيلی

يادم آرد روز باران
گردش يک روز ديرين
خوب و شيرين
توی جنگل های گيلان:

کودکی دهساله بودم
شاد و خرم
نرم و نازک
چست و چابک

از پرنده
از چرنده
از خزنده
بود جنگل گرم و زنده

آسمان آبی چو دريا
يک دو ابر اينجا و آنجا
چون دل من
روز روشن

بوی جنگل تازه و تر
همچو می مستی دهنده
بر درختان می زدی پر
هر کجا زيبا پرنده

برکه ها آرام و آبی
برگ و گل هر جا نمايان
چتر نيلوفر درخشان
آفتابی

سنگ ها از آب جسته
از خزه پوشيده تن را
بس وزغ آنجا نشسته
دمبدم در شور و غوغا

رودخانه
با دوصد زيبا ترانه
زير پاهای درختان
چرخ می زد ... چرخ می زد همچو مستان

چشمه ها چون شيشه های آفتابی
نرم و خوش در جوش و لرزه
توی آنها سنگ ريزه
سرخ و سبز و زرد و آبی

با دوپای کودکانه
می پريدم همچو آهو
می دويدم از سر جو
دور می گشتم زخانه

می پراندم سنگ ريزه
تا دهد بر آب لرزه
بهر چاه و بهر چاله
می شکستم کرده خاله

می کشانيدم به پايين
شاخه های بيدمشکی
دست من می گشت رنگين
از تمشک سرخ و وحشی

می شنيدم از پرنده
داستانهای نهانی
از لب باد وزنده
راز های زندگانی

هرچه می ديدم در آنجا
بود دلکش ، بود زيبا
شاد بودم
می سرودم :

" روز ! ای روز دلارا !
داده ات خورشيد رخشان
اين چنين رخسار زيبا
ورنه بودی زشت و بی جان !

" اين درختان
با همه سبزی و خوبی
گو چه می بودند جز پاهای چوبی
گر نبودی مهر رخشان !

" روز ! ای روز دلارا !
گر دلارايی ست ، از خورشيد باشد
ای درخت سبز و زيبا
هرچه زيبايی ست از خورشيد باشد ... "

اندک اندک ، رفته رفته ، ابرها گشتند چيره
آسمان گرديده تيره
بسته شد رخساره خورشيد رخشان
ريخت باران ، ريخت باران

جنگل از باد گريزان
چرخ ها می زد چو دريا
دانه های گرد باران
پهن می گشتند هر جا

برق چون شمشير بران
پاره می کرد ابرها را
تندر ديوانه غران
مشت می زد ابرها را

روی برکه مرغ آبی
از ميانه ، از کناره
با شتابی
چرخ می زد بی شماره

گيسوی سيمين مه را
شانه می زد دست باران
باد ها با فوت خوانا
می نمودندش پريشان

سبزه در زير درختان
رفته رفته گشت دريا
توی اين دريای جوشان
جنگل وارونه پيدا

بس دلارا بود جنگل
به ! چه زيبا بود جنگل
بس ترانه ، بس فسانه
بس فسانه ، بس ترانه

بس گوارا بود باران
وه! چه زيبا بود باران
می شنيدم اندر اين گوهرفشانی
رازهای جاودانی ،پند های آسمانی

" بشنو از من کودک من
پيش چشم مرد فردا
زندگانی - خواه تيره ، خواه روشن -
هست زيبا ، هست زيبا ، هست زيبا
!

Friday, August 13, 2004

به اونايي كه دوسشون دارين

به نام خدا
سلام دوستاي گرامي..براتون عشق آرزو ميكنم
دلم نيومد اين جملات زيبا رو در اين وب لاگ نيارم...البته شايد خيلي از اين جملات رو شنيده باشين...حتي شايد خالقشون باشين ولي تكرارشون خالي از لطف نيست...!!! و
.خوش باشين عزيزان...آرزومند آرزوهاي سبزتون...يا حق..........آرش / جمعه 23 مرداد ماه 1383 خورشيدي
********************************
بهترين دوست اون دوستيه كه بتوني باهاش روي يك سكو ساكت بشيني و چيزي نگي و وقتي ازش دور ميشي حس كني بهترين گفتگوي عمرت رو داشتي
ما واقعا تا چيزي رو از دست نديم قدرش رو نمي دونيم ولي در عين حال تا وقتي كه چيزي رو دوباره به دست نياريم نمي دونيم چي رو
از دست داديم
اينكه تمام عشقت رو به كسي بدي تضميني بر اين نيست كه او هم همين كار رو بكنه پس انتظار عشق متقابل نداشته باش ، فقط منتظر
باش تا اينكه عشق آروم تو قلبش رشد كنه و اگه اين طور نشد خوشحال باش كه توي دل تو رشد كرده
در عرض يك دقيقه ميشه يك نفر رو خرد كرد در يك ساعت ميشه يكي رو دوست داشت و در يك روز ميشه عاشق شد، ولي يك عمر طول مي كشه تا كسي رو فراموش كرد
دنبال نگاهها نرو چون مي تونن گولت بزنن، دنبال دارايي ترو چون كم كم افول مي كنه ، دنبال كسي باش كه باعث بشه لبخند بزني چون فقط با يك لبخند ميشه يه روز تيره رو روشن كرد ، كسي رو پيدا كن كه تو رو شاد كنه
دقايقي تو زندگي هستن كه دلت براي كسي اونقدر تنگ ميشه كه مي خواي اونو از رويات بكشي بيرون و توي دنياي واقعي بغلش كني
رويايي رو ببين كه مي خواي ، جايي برو كه دوست داري ، چيزي باش كه مي خواي باشي ، چون فقط يك جون داري و يك شانس براي اينكه هر چي دوست داري انجام بدي
آرزو مي كنم به اندازه ي كافي شادي داشته باشي تا خوش باشي ، به اندازه كافي بكوشي تا قوي باشي
به اندازه كافي اندوه داشته باشي تا يك انسان باقي بموني و به اندازه كافي اميد تا خوشحال بموني
هميشه خودتو جاي ديگران بذار اگر حس مي كني چيزي ناراحتت مي كنه احتمالا ديگران رو هم آزار مي ده
شادترين افراد لزوما بهترين چيزها رو ندارن ، اونا فقط از اونچه تو راهشون هست بهترين استفاده رو مي برن
عشق با يك لبخند شروع ميشه با يك بوسه رشد مي كنه و با اشك تموم مي شه .
‌ روشنترين آينده هميشه روي گذشته فراموش شده شكل مي گيره ، نميشه تا وقتي كه دردها و رنجها رو دور نريختي توي زندگي به درستي پيش بري ،
وقتي كه به دنيا اومدي تو تنها كسي بودي كه گريه مي كردي و بقيه مي خنديدن ، سعي كن يه جوري زندگي كني وقتي رفتي تنها تو بخندي و بقيه گريه كنن
******************************************

عشق بورزيد تا به شما عشق بورزند

به نام حق

روزي روزگاري پسرك فقيري زندگي مي كرد كه براي گذران زندگي و تامين مخارج تحصيلش دستفروشي مي كرد.از اين خانه به آن خانه مي رفت تا شايد بتواند پولي بدست آورد.روزي متوجه شد كه تنها يك سكه 10 سنتي برايش باقيمانده است و اين درحالي بود كه شديداً احساس گرسنگي مي كرد.تصميم گرفت از خانه اي مقداري غذا تقاضا كند. بطور اتفاقي درب خانه اي را زد.دختر جوان و زيبائي در را باز كرد.پسرك با ديدن چهره زيباي دختر دستپاچه شد و بجاي غذا ، فقط يك ليوان آب درخواست كرد.
دختر كه متوجه گرسنگي شديد پسرك شده بود بجاي آب برايش يك ليوان بزرگ شير آورد.پسر با تمانينه و آهستگي شير را سر كشيد و گفت : «چقدر بايد به شما بپردازم؟ » .دختر پاسخ داد: « چيزي نبايد بپردازي.مادر به ما آموخته كه نيكي ما به ازائي ندارد.» پسرك گفت: « پس من از صميم قلب از شما سپاسگذاري مي كنم»
سالها بعد دختر جوان به شدت بيمار شد.پزشكان محلي از درمان بيماري او اظهار عجز نمودند و او را براي ادامه معالجات به شهر فرستادند تا در بيمارستاني مجهز ، متخصصين نسبت به درمان او اقدام كنند.
دكتر هوارد كلي ، جهت بررسي وضعيت بيمار و ارائه مشاوره فراخوانده شد.هنگاميكه متوجه شد بيمارش از چه شهري به آنجا آمده برق عجيبي در چشمانش درخشيد.بلافاصله بلند شد و بسرعت بطرف اطاق بيمار حركت كرد.لباس پزشكي اش را بر تن كرد و براي ديدن مريضش وارد اطاق شد.در اولين نگاه اورا شناخت.
سپس به اطاق مشاوره باز گشت تا هر چه زود تر براي نجات جان بيمارش اقدام كند.از آن روز به بعد زن را مورد توجهات خاص خود قرار داد و سر انجام پس از يك تلاش طولاني عليه بيماري ، پيروزي ازآن دكتر كلي گرديد.
آخرين روز بستري شدن زن در بيمارستان بود.به درخواست دكتر هزينه درمان زن جهت تائيد نزد او برده شد.گوشه صورتحساب چيزي نوشت.آنرا درون پاكتي گذاشت و براي زن ارسال نمود.
زن از باز كردن پاكت و ديدن مبلغ صورتحساب واهمه داشت.مطمئن بود كه بايد تمام عمر را بدهكار باشد.سرانجام تصميم گرفت و پاكت را باز كرد.چيزي توجه اش را جلب كرد.چند كلمه اي روي قبض نوشته شده بود.آهسته انرا خواند:
«بهاي اين صورتحساب قبلاً با يك ليوان شير پرداخت شده است»

عشق چيست؟

به نام دلدار
عشق چيست ؟
عشق دانش است . دانش و فرهنگ است توامان و آن كس كه از اين دو بي بهره است تواناي عشق ورزيدن ندارد عشق دلپذير ترين جهان بيني آدمي است آن جهان بيني نجيب و جليل كه از آغاز تاريخ انسان تا كنون جانهاي شيفته بسياري براي بر پاداشتن جهاني شايسته و بايسته ي آن كوشيدند و جان باختند
براي : روزي كه كمترين سرود بوسه است
و هر انسان
براي هر انسان
برادريست
روزي كه ديگر درهاي خانه شان را نمي بندند
قفل افسانه اي است و قلب براي زندگي بس است

عشق فروتن است عشق فروتني است از ياد نبريم كه درسرتاسر زندگي خود هرگاه به انسان والايي شايسته ي عشق برخورده ايم نخستين خصلت برجسته اي كه در او يافته ايم فروتني او بوده است و هر قدر درجه ي دانش و فرهنگ وي بالاتر به همان نسبت فروتني او نيز افزونتر است
پس عشق را با اين نخستين خصلت بزرگ و خجسته مي توان بازشناخت عشق نيكي است عشق همه ي نيكي هاي جهان را در خود جمع دارد و به همين سبب نيرومند است به سبب همين نيرومندي است كه مهربان و ايثارگر است و به عكس دمي به اين سنگين دلان و ستمكارگان افسار گسيخته ي سرتا سر جهان بنگريد كه سنگين دلي و ستمكارگي آنان به رغم نيرومندي ظاهريشان حاصل ضعف و پلشتي آنهاست

Monday, August 09, 2004

...به هر عابری سلام کنيم

به نام حق

عشق را وارد کلام کنيم
تا به هر عابری سلام کنيم
و به هر چهره ای كه تبسم داشت
ما به آن چهره احترام کنيم
هر کجا اهل مهر پيدا شد
ما در اطرافش ازدحام کنيم
چشم ما چون به سرو سبز افتاد
بهر تعظيم او قيام کنيم
گل وزنبور دست به دست دهند
تا که شهد جهان به کام کنيم
اين عجايب مدام در کارند
تا که ما شادی مدام کنيم
شهره زنبور گشته به نيش
ما از او رفع اتهام کنيم
علفی هرزه نيست در عالم
ما ندانيم و هرزه نام کنيم
زندگی در سلام و پاسخ اوست
عمر را صرف اين پيام کنيم
"سالکا" اين مجال اندک را نکند
...صرف انتقام کنيم
در عمل بايد عشق ورزيدن
گفتگو را بيا تمام کنيم
عابری شايد عاشقی باشد
پس به هر عابری سلام کنيم********
****** شعر:ازمجتبی کاشانی

Wednesday, August 04, 2004

چه هستم من...

به نام او كه هست

چه هستم من؟ نمي‌داني چه بودم من؟ نمي‌خواهم بداني يا بداندكس
گذشته…. آه شيرين بود
چه روياهاي زيبايي كه در گل خواب دوشين بود
به غير از دست تو ، شايد
نمي‌خواهم كسي اين حقه سر بسته را دستي بيالايد
ولي آيا …. چه هستم من؟
××××××××××××
گره بر سفره تقدير انسانم
به دندانم چو بگشايي
هميشه تشنه نانم
غريبي مانده درشهرم
--چه شهري؟ –
ساكت و خاموش وگردآلود
به روي پلك غمگين درختانش
نشسته لايه اي ازدود
و من اينجا هميشه با خودم قهرم
غريبي مانده در شهرم
××××××××××××××
چه هستم من؟
به گلداني شكسته در ته گلخانه مي‌مانم
كه خوار بي‌گل وتنها
تمام آرزوها در دلم مدفون –
هميشه در ته گلخانه مي‌مانم
شكسته قايقي آماده غرقم
و همچون بادبادك پاره‌اي اينك
اسير پنجه هاي سيمي برقم
نمي‌داني چه هستم من
نمي‌فهمي چرا درهاي شادي را به روي خويش بستم من
×××××××××××××××
خودم مي‌خواهم اما سبز باشم
نور باشم
رود باشم
شور باشم
ازفريب و حيله هاي خائنانه دور باشم
كور باشم هاي اي دلبند
اگر من ريشه افسوس را امشب نخشكانم
به جام باده مستانه‌ات سوگند- اي‌دلبند –
مي‌دانم كه مي‌آيي
و عهدي بسته ام با دل
همان باشم كه مي‌خواهي
.

بلبل عاشق

به نام گل

تصميمش راگرفته بود ، بايد مي رفت ، براي او زندگي كردن در ميان افرادي كه به روز مرگي خو كرده و در خود گرفتار مانده
بودند فاجعه شوم زوال و نيستي بود ، هولناك تر از ترس ، نبايد بيشتر از اين درنگ مي كرد ، زندگي در جايي كه نعمت را با خفت و خواري به همراه داشت برايش زجر آور بود . او اسير بود ، او بازيچه دست كساني بود كه اگرچه از غذا و مكان راحت برايش كم نگذاشته بودند اما روح گرم و نشاط را ازش ربوده بودند .
اين بود كه بلبل بي تجربه از عشق ، مفرش را ترك نمود و خود رهسپار سرنوشت شد.
پرواز كرد واز روي همه خوشيهاي لذت بخش و دردناك گذشت
در كنار جاده اي ، نزديك كلبه اي ديد بوته اي ، پر از خار و آه - خشك و تشنه ، شكسته اما اميدوار ،
اين اميد را مي شد از قامت راست و نخميده بوته دريافت
بلبل فرود آمد و جلو رفت تا راحت تر بتواند درد هاي او را ببيند ، از اين صحنه زوال دل كوچكش به درد آمده بود - با چشماني اشكبار گفت : تمام دوستانت در حواشي باغ ها و پار كها گل هاي سرخ و زيبا زينتشان كرده اما تو ..... چرا ؟
بوته گل گفت مدت هاست كه در حسرت گلي عمرم را مي گذرانم اما كو كجاست مردي كه در هواي عشق من مرا سيراب كند - نگاهش را به بلبل دوخت و به آن خيره ماند لحظه اي بعد گفت - آيا مرد آن هستي كه مرا در برآوردن آرزو و رساندن معشوق به عاشق كمك كني آيا مرد آن هستي كه در اين عشق بازي ياور من باشي بلبل با تحكم گفت آري ، من حاضرم
بوته خشكيده گل سرخ گفت : عجله كن براي سيراب كردن من حتي يك لحظه هم تاخير صواب نباشد
بايد خارهاي من كه از شدت خشكي چنان تيز و بي رحم بر سر شاخه هايم كابوس وار روييده اند از گرمي و حرارت بدن تو شرمشان آيد و جايشان را گلهاي زيبا معامله كنند - چيزي كه مدتها آرزوي من بوده است
بلبل ما فكرش را كرده بود هيچ راهي براي او نمانده بود جز آنكه آنچه در فكرش مي گذشت را عملي كند ، براي او كه فرصت تجربه كردن عشق را پيدا كرده بود اين كار نه تنها دردناك كه برايش لذت بخش بود او حالا عاشق بود كه فرصت پيدا كرده بود به ديگران نيز ثابت كند
از زمين بلند شد و صفير كشان فرود آمد و خودش را به خارهاي بوته زد - خارهاي تيز و بي رحم تا جان در بدنش فرو رفتند بار ديگر از بوته دور شد تا اوج بگيرد و اين درد شيرين را بيشتر احساس كند باز فرود آمد اما هيچكدام از خارهي بي رحم نرم نشدند، بلبل اين عمل را بارها و بارها تكرار كرد . كم كم بي رمق شده بود ديگر از حرارت و گرمي چيزي باقي نمانده بود تمامش را به آن خارهاي سرد هديه كرده بود ، براي دفعه آخر خودش بر روي بزرگترين خار انداخت خار در قلب كوچكش فرو رفت اما او حتي يك ناله هم نكرد او كار خودش را كرده بود - همانجا در پاي بوته افتاد و در خون خود غلتيد . از گرمي و حرارت بلبل عاشق بوته شكفتن گرفت و در يك چشم به هم زدن گل سرخي زيبا كه حاصل جان بلبل بود بالاي بوته هويدا گشت ، حالا ديگر او بوته گل سرخ بود با گلي زيبا و سرختر از سرخ - گلي كه سرخي آن از سرخي خون عاشقي بود كه همانجا بي سرو صدا در حال جان دادن بود - اينها زماني اتفاق مي افتاد كه عمر روز به سر آمده بود و خورشيد بعد از چندين ساعت بخشش نور صحنه هستي را با نيستي عوض مي كرد - در آن هنگامه جان دادن بلبل و مباهات كردن بوته به گل سرخ - كودكي از خانه اي كه در آن نزديكي بود خارج شد ، تا چشمش به گل سرخ افتاد به طرفش دويد و بي اعتنا به همه چيز گل را از بوته جدا كرد آن را بوييد و به گوشه اي پرتاب كرد و رفت - خورشيد كم كم داشت خودش را پشت كوههاي خاكستري به غروب مي نشاند ، هوا سرخ شده بود و باد سردي مي وزيد صداي اذان در پشت كو ه ها به زحمت شنيده مي شد - در حاليكه بلبل در پاي بوته ، بي جان و خونين افتاده بود در گوشه اي ديگر گل سرخ ما در زير پاي انسان هاي بي رحم پرپر مي شد

Tuesday, August 03, 2004

گل باغ زندگيم!

به نام گل



"......."
درسكوت شب از برايت شعر ها ميسرايم تا بر تو آشكار سازم سر عشقم را
شبانگاهان كه در سكوت و تنهايي به تو مي انديشم
تمام وجودم از عشق به تو لبريز مي كردد
و مرا
آرزويي نيست , جز حضور تو در كنارم
من و تو نور و مهتاب
".......", نزديك من بيا
اي شريك تمام زند گا ني ام
اي همه هستي ام ارزاني نگاه مهربان تو
نزديك من بيا
و مگذار دست تاريك شب مرا در وهم و اندوه فرو برد!
نزديك من بيا و كنارم بنشين
و بگذار سر بروي سينه ات نهم تا صداي تبش هاي قلب عاشقت به گوش من رسد
اي وجودت همه آرامش من
و صداي قلبت , ترانه ساز شبانه هاي من!
"........", اوج عاشقانه هاي من!
بگذار تا بوسه اي از سر مهر بر گونه ات بنوازم
اي همه قلبم از آن تو
نزديك من آي
تا بر تو آشكار سازم آنچه را كه دست عشق تو با اشك بر گونه هايم نوشته است!
"........" !
مگذار تا آتش عشقمان خاكستر شود ,
اي گرمي بخش شبهاي تار من !
"........" !
اي همه وجودم, در آغوشم گير , كه از تنهايي بس در هراسم!
مهتاب آسمان تنهاييم!
جراغ زندگي ام
مگذار تا آسمانمان تاريك شود!
بگذار تا الماس جشمان تو
در سرزمين عشق نور بباشد
اي نگاه تو همه جادوي مهتاب!
بيش از آنكه خواب ما را با خود به سرزمين رويا برد
مرا با بازوانت درياب و در آغوشم گير,
كه وجود مهربانت خواب از جشمان من ربوده است!
بمان , هميشه بمان در كنار من.......
نزديكترينم

...برو...عزيزترينم.......

در غربت خدا نگهدارش باد


متن از: ماريا

    من که حیران ز ملاقاتِ توأم                   چون خیالی ز خیالاتِ توام     به مراعات کنی دلجویی                  وه که بی‌دل ز مراعاتِ تو...