Wednesday, August 04, 2004

چه هستم من...

به نام او كه هست

چه هستم من؟ نمي‌داني چه بودم من؟ نمي‌خواهم بداني يا بداندكس
گذشته…. آه شيرين بود
چه روياهاي زيبايي كه در گل خواب دوشين بود
به غير از دست تو ، شايد
نمي‌خواهم كسي اين حقه سر بسته را دستي بيالايد
ولي آيا …. چه هستم من؟
××××××××××××
گره بر سفره تقدير انسانم
به دندانم چو بگشايي
هميشه تشنه نانم
غريبي مانده درشهرم
--چه شهري؟ –
ساكت و خاموش وگردآلود
به روي پلك غمگين درختانش
نشسته لايه اي ازدود
و من اينجا هميشه با خودم قهرم
غريبي مانده در شهرم
××××××××××××××
چه هستم من؟
به گلداني شكسته در ته گلخانه مي‌مانم
كه خوار بي‌گل وتنها
تمام آرزوها در دلم مدفون –
هميشه در ته گلخانه مي‌مانم
شكسته قايقي آماده غرقم
و همچون بادبادك پاره‌اي اينك
اسير پنجه هاي سيمي برقم
نمي‌داني چه هستم من
نمي‌فهمي چرا درهاي شادي را به روي خويش بستم من
×××××××××××××××
خودم مي‌خواهم اما سبز باشم
نور باشم
رود باشم
شور باشم
ازفريب و حيله هاي خائنانه دور باشم
كور باشم هاي اي دلبند
اگر من ريشه افسوس را امشب نخشكانم
به جام باده مستانه‌ات سوگند- اي‌دلبند –
مي‌دانم كه مي‌آيي
و عهدي بسته ام با دل
همان باشم كه مي‌خواهي
.

No comments:

    من که حیران ز ملاقاتِ توأم                   چون خیالی ز خیالاتِ توام     به مراعات کنی دلجویی                  وه که بی‌دل ز مراعاتِ تو...