Sunday, December 24, 2006

عطر شقايق

به نام شقایق
توی یکی از همین خونه ها،
همین نزدیکی ها،دلِ یکــی آتیش گرفته.
از روی بام هم که نیــگا کنید می بینید که از توی پنجـــره ی یکی از خونــــه ها
آتیش می ریزه بیرون.
دل یکی آتیش گرفته
......تو اومدی اما کمی دیر.
از ته یک خیابون دراز.
مث یک سایه نگرانی.
کمی دیر اومدی اما حسابی تجــــلی کردی ودل یکی رو آتیش زدی.
به من می گــن چیزی نگو.نباید هم بگم اما دل یکی داره آتیش می گیره.
دل یکی این جا داره خاکــستر می شه
کمی دیر اومدی امایک راست رفتی سر وقت دل یکی و دست کردی تو سینــــه اش و
دل ش رو آوردی بیرون و انداختی تو آتیش و بعد گذاشتی ســــر جاش.
واسه ی همینه که دل یکی آتیش گرفته و داره خاکستر می شه.
یکی داره تو چشـــات غرق میشه.
یکی لای شیارهای انگشتات داره گم میشه.
یکی داره گُــر می گیره. دل یکی آتیش گرفته.
کسی یه چیکه آب بریزه رو دل اش شاید خنــــک شه.
میون این همه خونه که خفـــــه خون گرفته اند
یک خونه هست که دل یکــی داره توش خاکستر می شه.
یکی هوس کرده بپره تو دستـــــات و خودش رو غرق کنه.
یکی می خواد نیگات کنه. نه، می خواد بشنفتت.
می خواد بپــــره تو صدات.
یکی می خواد ورت داره و ببردت اون بـــالا و بذاردت رو کوه و بعــــدبدوه تا ته دره و از اون جا نیگات کنه.
یکی می ترسه از نزدیک تماشــات کنه.
یکی می خواد تو چشات شنا کنه.
یکی اینجا سردشه.
یکی همه اش شده زمستون.
یکی بغض گیر کرده تو گلوش و داره خفـــه می شه.
وقــــتی حـرف می زدی، یکی نه به چیزایی که می گفتی که به صدات،
به محض صــــــدات گوش می داد.
یکی محو شده بود تو صدات. یکی دل تنگه.
توی یکی از همین خونه ها، همین نزدیکی ها،
دل یکی آتیش گرفته. کسی یک چیکه آب بریزهرو دل اش شاید خنک شه.
"روی ماه خداوند را ببوس "

    من که حیران ز ملاقاتِ توأم                   چون خیالی ز خیالاتِ توام     به مراعات کنی دلجویی                  وه که بی‌دل ز مراعاتِ تو...