Wednesday, September 29, 2004

هجران

به نام مهدی

سلام دوستای خوبم...هیچی نمیتونم بگم...
قطره قطره اشک های تنهایی و عشق نثار خاک پایش.........
.................عید همه شما پاکان مبارک.................
وصال دوست گرت دست میدهد یک دم...برو که هر چه مراد است در جهان داری
...............................................................
...............................................................
مانده ام با غم هجران نگارم چـه کنـم .... عمر بگذشت و ندیدم رخ یارم چه کنم

چشم آلوده کجـا ديــدن دلـدار کجـا .... چشم ديـدار رخ يار ندارم چــه کنم

با نگاهی بگشـا عقده ديريــن مرا .... کز فراغت گره افتاده به کارم چه کنم

جلوه ای کن که دمی روی نکویت نگرم .... گرچه لایق نبود دیده تارم چه کنم

اشک می ریزم و با غصــه دل همراهـم ... که ز هجران تومن اشک نریزم چه کنم

طوق بر گردن من رشتـه عشــق تو بود .... تا کشاند به سـر چوبه دارم چه کنم

غربت

به نام غربت


يک‌شب آمدی از راه، شب که نه، غروبی بود
ديدمت دلم لرزيد، اين شروع خوبی بود

چشم‌هايت انگاری چشمه‌ی نجابت بود
- آمد او - به خود گفتم: آن‌که توی خوابت بود

چشم‌هات می‌گفتند: عاشقی نخواهی کرد
دور می‌شدم گفتی: صبر کن! ببين! برگرد

عاشقانه خنديدی، دستمان به هم پيوست
کوچ‌ای که خلوت قشنگی داشت يادت هست

کوچه ای که بافتش قديمی بود
و هميشه می‌گفتی: خلوتش صميمی بود

با بهانه‌ی باران، چشم‌هايمان تر بود
کوچه؛ من؛ تو؛ باران، آه !، راستی که محشر بود

با تو خلوت شب را خوب زير و رو کرديم
تازه اول شب بود، زود بود برگرديم

می‌روی سفر گفتی گر چه دور خواهی شد
زود باز می‌گردی، کاش باورم می‌شد !

در کنار تو آن‌شب مملو از سخن بودم
فکر می‌کنم گاهی: آن‌که بود، من بودم؟

آن‌که شعرها می‌خواند، آن‌که التماست کرد:
می‌روی برو ... اما، کمی زودتر برگرد

بی‌جواب گم می‌شد سايه‌ات ميان شب
تا سپيده باريديم: من و آسمان شب ...

بعد رفتنت ماندم در هجوم تنهايی
حس مبهمی می‌گفت: می‌روی نمی‌آيی

... بی‌تو می‌کشم بر دوش کوله‌بار غربت را
پرسه می‌زنم تنها کوچه‌های خلوت را

خسته از دل تنگم بر می‌آورم آهی
بعد بی‌تو می‌خوانم شعر «کوچه» را گاهی

آه ! با من ِبی‌تو کوچه‌ها همه سردند
نيستی چه می‌دانی؛ با دلم چه‌ها کردند؟

ساده‌لوحی‌ام را باش؛ هر کسی که می‌آيد
با خودم می‌انديشم: اين يکی تويی شايد

کوچه‌ای که يادت هست، بی‌عبور دلگيراست
خواب ديده‌ام يک‌شب می‌رسی ولی دير است

Friday, September 24, 2004

تنها ميشم

به نام تنهایی


بمون نرو تنهام نزار
براي چشم خيس من
يه راه چاره ای بزار
اگه بري دق می کنم
تمام اين گريه ها رو
نذر دقايق مي کنم
هر چي گل شقايقه
قربوني رات می کنم
براي با تو موندنم
راز و نيازا می کنم
ببين بازم از تو مي گم
بارون چه نم نم ميزنه
چشمای خيس و تر من
از عشق تو دم ميزنه
بارون برام ساز ميزنه
رو سقف اين شکسته دل
غبار ماتم می شينه
تو لحظه هاي واپسين
بشين يه دم منو ببين
که بی تو تنهام مي ميرم
اگر که من آه مي کشم
عشقمو فرياد می کشم
واسه اينه که دوست دارم
بزار که تنها نمونم
بزار که تنها نمونم

متن از خانم آزادی نژاد

جمعه سوم مهر سال 1383

Monday, September 20, 2004

نيروي عشق

به نام عشق

گاهي در خلوت تنهاييمون وقتي بارون غم پنجره سكوت خستگيهامونو نمناك ميكنه.

وقتي طوفان بي پناهي داره از پا درمون مياره .

وقتي دلمون زير فشار سختيها به گريه پناه مي بره

شايد وسعت دريا بتونه كمي اروممون كنه

دريا

با اون ارامش خيالي هنگامي كه فرياد دردهاش موجي ميشه وهراسون به ساحل پناه مي بره

گويي دنبال گمشده اي ميون صخره ها رو جستجو ميكنه

شايد غربت و انتظار كوير كمك كنه تنهايي خودمونو فراموش كنيم.

نگاه كوير ترانه بارون رو زمزمه ميكنه

باروني كه زخمهاي كهنه و عميقشو التيام بده

شايد دريا هيچ وقت گمشدشو پيدا نكنه

شايد كوير تا هميشه در انتظار بارون زخمهاي جديدتري رو تجربه كنه

ولي قدرتي جادويي اجازه نميده خستگي دريا و تنهايي كوير از پا درشون بياره

نيرويي كه در تلخ ترين لحظات شيريني رسيدن رو به يادشون مي ياره

نيروي عشق

Saturday, September 18, 2004

هشدار سبز

به نام دوستي

* كاش بياييم برای بی پناها سايبون باشيم

با دلای دل شكسته كمی مهربون باشيم

* كاش بياييم به باغبونا كمی حرمت بذاريم

احترام دلای شكسته رو نگه داريم

* كاش به مهربونترا دينمون رو ادا كنيم

سهم خوشبختی مون رو وقف بزرگترا كنيم

* كاش يه كاری بكنيم كه خستگی ها در بشه

مرهمی بشيم كه زخم آدما بهتر بشه

* كاش كه شاخه ی درخت زندگی رو نشكنيم

هفته ای يه بار به باغبونامون سربزنيم

* كاش كه پاك كنيم تمام اشكايی كه جاريه

خوب نگه داريم چيزی كه واسه يادگاريه

* كاش دس پرنده های بی پناه رو بگيريم

توی آسمون بريم دامن ماه رو بگيريم

* كاش با مهربونی مون غصه ها رو كم بكنيم

رشته های عشق رو تا هميشه محكم بكنيم

* كاش بشينيم پای صحبت اونا كه بی كسن

اگه درد دل كنن به آرزوشون ميرسن

* كاش تو عصری كه همش سنگيه و آهنيه

بگيم از چيرايی كه خوبه ولی رفتنيه

* كاش هنوز دير نشده قدر هم رو خوب بدونيم

نكنه دير بشه تا ابد پشيمون بمونيم

* كاش كه اين يه جمله هيچ موقع ز يادمون نره

آدمی چه بد باشه چه خوب باشه مسافره

مريم حيدرزاده

Monday, September 13, 2004

افسوس!!!

به نام قلم

لحظاتی است که در باد فریاد میزنم
هق هق می کنم و اشک می ریزم
آه می کشم و تو....
و باز هم حسرت ..................
کوچه دراز است ،هوا مه آلود
من در این سوی کوچه....
تو در آن سو...
باد شدیدا می وزد
مه صورتم را محو می کند و
طنین صدایم را گنگ و خسته
و تو مرا نمی بینی...
و صدایم را نمی شنوی.
و فریادهایم، هق هق ام.... و اشک هایم
همه با باد می روند.
دیگر وقتی نمانده.......... کوچه دراز است و بی عبور.
و تو قبلا گفته بودی....
کوچه انتها ندارد.
و من تازه باور کردم..........
افسوس!!!
متن از: خانم آزادی نژاد
دو شنبه 23/6/83

Monday, September 06, 2004

برگ

یا حق
(برگ)

مثل برگي خشك تنها
روي شاخه موندم اينجا
حيرونم
توي چنگ وحشي باد
بردم از خاطر و ازياد
بپوسم
همه ي روزاي من
قصه بودن من توي آينه دلها
مثل شب سياه و سرده
مثه ابرا رنگ درده
***
تو شتاب لحظه ها
من با خودم يكه و تنهام
ميدونم
همه ي روزاي من قصه بودن من توي آينه دلها
مثل شب سياه و سرده
مثه ابرا رنگ درده
مثل يه غروب تنها كه ميشينه پشت ابرا
يه سكوت...
توي اين بيهودگي ها
لحظه ها رو ميشمارم
انتظار...
ترانه ای از سياوش قميشي...2 شنبه 16/6/83

    من که حیران ز ملاقاتِ توأم                   چون خیالی ز خیالاتِ توام     به مراعات کنی دلجویی                  وه که بی‌دل ز مراعاتِ تو...