Friday, August 26, 2005

آرام دل



به نام بيقرار


ای آرام دل بی قرارم

در هجرانت چشم هايم باران عشق می بارند

می بارند و می بارند

تا اين سوی ناچيزی هم که مانده است را هم از دست بدهند

و در سياهی دنيای خود جز نقش روی ماه تو در عالم خيال تصور نکنند

تو کجايی که دور از تو دل شکسته ام حتی طاقت آهی را ندارد و من که در

غم عشقت می سوزم از حريم حرم پاک اين دل که آشيانه عشق توست

پاسبانی ميکنم تا در آن جز انديشه عشق پاکت هيچ جای نگيرد

سينه تنگم مالا مال اندوهی تلخ است

در ميان سينه ام سوزشی احساس ميکنم

گويی اين دل است که از سوختنش عطر عشق به مشامم می رسد

وتنم را از عشق می سوزاند

سراپا همچون ديوانه ای گم کرده ره به دنبال درهای عشق می گردم

تو می دانی اين درهای فنا شدن کجاست؟

می خواهم در راه عشقت فنا شوم و نابود گردم...

دل من خدای مهربانی های توست

کاش باز هم بتوانم تو را ببینم...

3 comments:

Anonymous said...

Here are some links that I believe will be interested

Anonymous said...

Interesting site. Useful information. Bookmarked.
»

Anonymous said...

Your site is on top of my favourites - Great work I like it.
»

    من که حیران ز ملاقاتِ توأم                   چون خیالی ز خیالاتِ توام     به مراعات کنی دلجویی                  وه که بی‌دل ز مراعاتِ تو...