Wednesday, August 17, 2005

علي؟


به نام علي



دوباره ولوله افتاده در ولايت دل!
دوباره مي چكد از خامه ام حكايت دل

ولايت د ل، از اين شورباز، آباد است
به لـــــــطف حضرت معشوق، رازآباد است

دميده صبحگه دولت دلم امشب
ببين به مرتبه ي عشق نائلم امشب

سپرده ام دل خود را به د لبري كه مپرس
گرفته دست مرا ذره پَروري كه مپرس

به عشق اوست كه اين گونه مي سُرايم مست
به عشق اوست كه دست مراگرفته به دست

به عشق اوست كه بي تاب در تب و تابم
به عشق اوست كه امشب نمي برد خوابم

به عشق اوست كه بيگانه از خودم امشب
به عشق اوست كه ديوانه تر شدم امشب!

به عشق اوست كه حيران شَطـَح و طاماتم
به عشق اوست كه محو تجـلي ذاتم

به عشق اوست كه سامان نمي پذيرم من
به عشق اوست كه در دام دل اسيرم من

به عشق اوست كه انديشه را رها كردم
حساب خويشتن از ديگران جدا كردم

حذر نميكنم از عشق و رندي و مستي
جز اين سه چيست مگر دستمايه ي هستي؟؟؟؟؟

گـــــــذشته كار من از احتياط و ترسيدن
«منم كه شـُهره ي شـَهرم به عشق ورزيدن»

گذشته ام از انديشه ي جَحيم و بهشت
«نگارمن كه به مكتب نرفت وخط ننوشت»!!!

اگرچه قاصرم از شرح حُسن دلجويت
اگرچه تاب ز من بُرده تابش رويت

اگرچه نام تو در مثنوي نمي گـُنجد
نـَـنمي ز ِ جام تو در مثنوي نمي گنجد

حديث حُسن تو را بس نمي كنم اي دوست
تورا مقايسه با كـــــــس نمي كنم اي دوست

حديث حسن تو در سينه ام نهان تا چند؟؟؟
حديث مستي ديرينه ام نهان تا چند؟؟؟

به نام حضرت تو مُهر اين سكوت شكست

به نام «حضرت تو» مُهر اين سكوت شكست
علي است آنكه مرا اين پـياله داده به دست

هو يا علي
حيدر مدد

1 comment:

Anonymous said...

http://www.salehin.com/fa/photo/h_ali/thumbs/i4.jpg

    من که حیران ز ملاقاتِ توأم                   چون خیالی ز خیالاتِ توام     به مراعات کنی دلجویی                  وه که بی‌دل ز مراعاتِ تو...