Saturday, March 28, 2015


داستان عشق :
معرکه و پیرتر از دریا
:

{با همون سلام اولت به این دنیای خالی من معنا دادی

کاری که هیچ وقت شخص دیگری نکرده بود

به زندگی من اومدی و زندگیم رو دلپذیر کردی

قلب منو پر کردی

قلب منو با چیزهای خاصی پر کردی

با آواز فرشته ها ... با رویاهای بکر

روان منو پر کردی با یه عالمه عشق

دیگه هر جا برم تنها نیستم

وقتی که تو هستی احساس تنهایی نمیکنم...

خدایا چقدر این عاشقی طول میکشه؟

مگه میشه عشق رو با زمان معمولی اندازه گرفت؟

نه نه ... نمیشه با زمان معمولی بگم......
تا زمانی که همه ستاره ها بسوزن و ناپدید بشن به عشقت...به وجودت....به نگاهت....به دستات 
نیاز دارم


{خودتو میرسونی

و میدونم که هستی هستی هستی...

چون مهربونی عشق من.

(برگرفته از : ترجمه ی ترانه ی داستان عشق از اندی ویلیامز )
تقدیم با عشق به مژگانم

    من که حیران ز ملاقاتِ توأم                   چون خیالی ز خیالاتِ توام     به مراعات کنی دلجویی                  وه که بی‌دل ز مراعاتِ تو...