به نام محبت
ديروز از كوچه اقاقيا ميگذشتم.......
بارون ميومد......
دلم گرفته بود.....
دوست داشت مثل بارون باشه...با صفا؛زلال؛خالص.....
اما نميتونست....زنجير دنيا؛ دورشو گرفته بود....
ولي ميتونست كه:......
پس فرياد زد:.......
بارون؛ دوست دارم///
Monday, July 05, 2004
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
من که حیران ز ملاقاتِ توأم چون خیالی ز خیالاتِ توام به مراعات کنی دلجویی وه که بیدل ز مراعاتِ تو...
-
به نام خدا دو روز مانده به پايان جهان، تازه فهميد كه هيچ زندگي نكرده است. تقويمش پر شده بود و تنها دو روز خط نخورده باقي مانده بود. پريشان ش...
-
به نام نیلوفر شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی ، ترا با لهجه ی گل های نیلوفر صدا کردم تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا ک...
-
.. به نام او .. خدا مشتي خاك را بر گرفت. مي خواست ليلي را بسازد، از خود در آن دميد و ليلي پيش از آن كه با خبر شود عاشق شد. سالياني است كه لي...
No comments:
Post a Comment