به نام غربت
يکشب آمدی از راه، شب که نه، غروبی بود
ديدمت دلم لرزيد، اين شروع خوبی بود
چشمهايت انگاری چشمهی نجابت بود
- آمد او - به خود گفتم: آنکه توی خوابت بود
چشمهات میگفتند: عاشقی نخواهی کرد
دور میشدم گفتی: صبر کن! ببين! برگرد
عاشقانه خنديدی، دستمان به هم پيوست
کوچای که خلوت قشنگی داشت يادت هست
کوچه ای که بافتش قديمی بود
و هميشه میگفتی: خلوتش صميمی بود
با بهانهی باران، چشمهايمان تر بود
کوچه؛ من؛ تو؛ باران، آه !، راستی که محشر بود
با تو خلوت شب را خوب زير و رو کرديم
تازه اول شب بود، زود بود برگرديم
میروی سفر گفتی گر چه دور خواهی شد
زود باز میگردی، کاش باورم میشد !
در کنار تو آنشب مملو از سخن بودم
فکر میکنم گاهی: آنکه بود، من بودم؟
آنکه شعرها میخواند، آنکه التماست کرد:
میروی برو ... اما، کمی زودتر برگرد
بیجواب گم میشد سايهات ميان شب
تا سپيده باريديم: من و آسمان شب ...
بعد رفتنت ماندم در هجوم تنهايی
حس مبهمی میگفت: میروی نمیآيی
... بیتو میکشم بر دوش کولهبار غربت را
پرسه میزنم تنها کوچههای خلوت را
خسته از دل تنگم بر میآورم آهی
بعد بیتو میخوانم شعر «کوچه» را گاهی
آه ! با من ِبیتو کوچهها همه سردند
نيستی چه میدانی؛ با دلم چهها کردند؟
سادهلوحیام را باش؛ هر کسی که میآيد
با خودم میانديشم: اين يکی تويی شايد
کوچهای که يادت هست، بیعبور دلگيراست
خواب ديدهام يکشب میرسی ولی دير است
Wednesday, September 29, 2004
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
من که حیران ز ملاقاتِ توأم چون خیالی ز خیالاتِ توام به مراعات کنی دلجویی وه که بیدل ز مراعاتِ تو...
-
به نام خدا دو روز مانده به پايان جهان، تازه فهميد كه هيچ زندگي نكرده است. تقويمش پر شده بود و تنها دو روز خط نخورده باقي مانده بود. پريشان ش...
-
به نام بيقرار ای آرام دل بی قرارم در هجرانت چشم هايم باران عشق می بارند می بارند و می بارند تا اين سوی ناچيزی هم که مانده است را هم از دست ب...
-
.. به نام او .. خدا مشتي خاك را بر گرفت. مي خواست ليلي را بسازد، از خود در آن دميد و ليلي پيش از آن كه با خبر شود عاشق شد. سالياني است كه لي...
No comments:
Post a Comment