Monday, September 13, 2004

افسوس!!!

به نام قلم

لحظاتی است که در باد فریاد میزنم
هق هق می کنم و اشک می ریزم
آه می کشم و تو....
و باز هم حسرت ..................
کوچه دراز است ،هوا مه آلود
من در این سوی کوچه....
تو در آن سو...
باد شدیدا می وزد
مه صورتم را محو می کند و
طنین صدایم را گنگ و خسته
و تو مرا نمی بینی...
و صدایم را نمی شنوی.
و فریادهایم، هق هق ام.... و اشک هایم
همه با باد می روند.
دیگر وقتی نمانده.......... کوچه دراز است و بی عبور.
و تو قبلا گفته بودی....
کوچه انتها ندارد.
و من تازه باور کردم..........
افسوس!!!
متن از: خانم آزادی نژاد
دو شنبه 23/6/83

No comments:

    من که حیران ز ملاقاتِ توأم                   چون خیالی ز خیالاتِ توام     به مراعات کنی دلجویی                  وه که بی‌دل ز مراعاتِ تو...