خواب ديدم مرده ام
خواب ديدم خسته و افسرده ام
روي من خروارها از خاک بود
واي قبر من چه وحشتناک بود
تا ميان گور رفتم دل گرفت
قبر کن سنگ لحد را گل گرفت
بالش زير سرم از سنگ بود
غرق وحشت سوت و کور و تنگ بود
هر که آمد پيش حرفي راند و رفت
سوره حمدي برايم خواند و رفت
ناله مي کردم وليکن بيجواب
تشنه بودم در پي يک جرعه آب
يک ملک گفتا بگو نام تو چيست
آن يکي فرياد زد رب تو کيست
اي گنه کار سيه دل،بسته پر
نام اربابان خود يک يک ببر
گفتنم عمر خودت کردي تباه
نامه اعمال خود کردي سياه
نااميد از هر کجا و دل فکار
مي کشيدندم به خفت سوي نار
ناگهان الطاف حق آغاز شد
از جنان درهاي رحمت باز شد
مردي آمد از تبار آسمان
نور پيشانيش فوق آسمان
صورتش خورشيد بود و غرق نور
جام چشمانش پر از شرب طهور
گيسوانش شط پر جوش و خروش
در رکابش قدسيان حلقه بگوش
لب که نه،سرچشمه آب حيات
بين دستش کائنات و ممکنات
بر سرش دستمال سبزي بسته بود
بر دلم مهرش عجيب بنشسته بود
کي به زيبائي او گل ميرسيد
پيش او يوسف خجالت ميکشيد
در قدوم آن نگار مه جبين
از جلال حضرت حق آفرين
دو ملک سر را به زير انداختند
بال خود را فرش راهش ساختند
غرق حيرت داشتم اين زمزمه
آمده اينجا حسين فاطمه
صاحب روز قيامت آمده
گوئيا بهر شفاعت آمده
سوي من آمدمرا شرمنده کرد
مهربانانه به رويم خنده کرد
اين که اينجا اينچنين تنها شده
کام او با تربت من وا شده
مادرش او را به عشقم زاده است
گريه کرده بعد شيرش داده است
خويش را در سوز عشقم آب کرد
عکس من را بر دل خود قاب کرد
بار ها بر من محبت کرده است
سينه اش را وقف هيئت کرده است
سينه چاک آل زهرا بوده است
چاي ريز مجلس ما بوده است
اينکه در پيش شما گرديده بد
جسم و جانش بوي روزه مي دهد
با ادب در مجلس ما مي نشست
او به عشق من سر خود مي شکست
پرچم من را به دوشش مي کشيد
پا برهنه در عزايم مي دوديد
اسم من راز و نيازش بوده است
تربتم مهر و نمازش بوده است
اقتدا بر خواهرم زينب نمود
گاه مي شد صورتش بهرم کبود
حرمت من را به دنيا پاس داشت
ارتباطي تنگ با عباس داشت
نذر عباسم به تن کرده کفن
روز تاسوعا شده سقاي من
تا که دنيا بوده از من دم زده
او غذاي روضه ام را هم زده
بارها لعن اميه کرده است
خويش را وقف رقيه کرده است
گريه کرده چون براي اکبرم
با خود او را نزد زهرا مي برم
هر چه باشد او برايم بنده است
او بسوزد صاحبش شرمنده است
در مرامم نيست او تنها شود
باعث خوشحالي اعدا شود
در قيامت عطر بويش مي دهم
پيش مردم آبرويش مي دهم
باز بالاتر به روز سرنوشت
ميشود همسايه من در بهشت
آري آري هر که پا بست من است نامه اعمال او دست من است
Friday, February 23, 2007
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
من که حیران ز ملاقاتِ توأم چون خیالی ز خیالاتِ توام به مراعات کنی دلجویی وه که بیدل ز مراعاتِ تو...
-
به نام خدا دو روز مانده به پايان جهان، تازه فهميد كه هيچ زندگي نكرده است. تقويمش پر شده بود و تنها دو روز خط نخورده باقي مانده بود. پريشان ش...
-
به نام بيقرار ای آرام دل بی قرارم در هجرانت چشم هايم باران عشق می بارند می بارند و می بارند تا اين سوی ناچيزی هم که مانده است را هم از دست ب...
-
.. به نام او .. خدا مشتي خاك را بر گرفت. مي خواست ليلي را بسازد، از خود در آن دميد و ليلي پيش از آن كه با خبر شود عاشق شد. سالياني است كه لي...
1 comment:
woooow ajab chizi bud....
Post a Comment